سه شنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۴
خواندنی ها

سرمقاله فرهیختگان/ مسئلهٔ پایان تاریخ از وزارت دفاع تا وزارت جنگ

سرمقاله فرهیختگان/ مسئلهٔ پایان تاریخ از وزارت دفاع تا وزارت جنگ
ایرانیان جهان - فرهیختگان / «مسئلهٔ پایان تاریخ از وزارت دفاع تا وزارت جنگ» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم سیدجواد نقوی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید: ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - فرهیختگان / «مسئلهٔ پایان تاریخ از وزارت دفاع تا وزارت جنگ» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم سیدجواد نقوی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
سال 1989 فوکویاما در مقاله پایان تاریخ ادعا کرد پس از پیروزی آمریکا در جنگ سرد و ایضاً عبور از جهان دوقطبی، نقطه پایانی برای همه ایدئولوژی‌های رقیب شکل گرفته است و حالا ایده توسعه و ترقی فقط با تحقق لیبرال‌دموکراسی آمریکایی ممکن است و دیگر هر نوع اتوپیایی بیرون از ساحت لیبرالیسم ممکن نیست. ایده پیشرفت فقط در سمت آمریکا و جهانِ مدنظر آن شکل خواهد گرفت و تنها لیبرال‌دموکراسی خواهد توانست آینده جهان را بسازد و هر ایده‌ای در نقطه شروع محکوم به شکست است. در واقع این طرح بحث باعث شد آمریکایی‌ها تصور کنند هر آنچه در آینده به نام رقیب هم شکل بگیرد، به این جهت که آلترناتیوی برای آن‌ها نیست، باز هم مجبور خواهد بود افق لیبرال‌دموکراسی را دنبال کند. در حقیقت به نوعی لیبرال‌دموکراسی و ایده پایان تاریخ، یک مقاله از یک فرد نبود بلکه نوعی فهم وضعیت هم بود؛ به نوعی که آمریکایی‌ها به صراحت بیان می‌کردند دیگر عصر آرمان‌خواهی و اتوپیاگرایی امکان ندارد؛ چون جهان فعلی غایت فلسفه تاریخ و انتهای پیشرفت است و هر ایده‌ای در مقابل آن شکست خواهد خورد. و هنگامی که کمونیسم با آن قدمت طولانی و آن طرح‌های جذاب توان رقابت را نداشت، دیگر ایده‌هایی که هیچ کارکردی ندارند که جای خود دارند. به همین خاطر آمریکایی‌ها طرح توسعه قدرت را در سه سطح صورت‌بندی کردند که بسیار به ایده فوکویاما نزدیک و هم‌معنا بود.
1. جهان پسا‌تاریخ: کشورهای توسعه‌یافته؛ به این معنا که نفوذ صددرصدی ایده لیبرال‌دموکراسی در این کشورها قطعی است و شباهت کاملی با خود آمریکا دارند. در واقع این کشورها شعبه‌ای دیگر از آمریکا هستند که همان ایده را با شیب کمتری ادامه می‌دهند و نقش بازو‌های اصلی آمریکا را بازی می‌کنند، مثل انگلیس و آلمان در اروپا و برزیل و هند و ژاپن در سایر قاره‌ها. در واقع این کشورها پایگاه تکمیل‌شده ایده پایان تاریخ بودند.
2. جهان در حال گذار به پایان تاریخ: این کشورها هرچند ایده صددرصدی را اجرا نکرده‌اند، اما به لحاظ فکری به‌شدت به دنبال رسیدن به دوره پسا‌تاریخ هستند. هرچند آمریکا این کشورها را از جنبه اقتصادی و سیاسی دارای نمایندگی نمی‌داند، اما با فشار به آن‌ها سعی می‌کند سریع‌تر به تحقق ایده اصلی هدایت شوند؛ مثل ترکیه، عربستان، یونان و... .
3. کشورهای ماقبل تاریخ: هر کشوری که ایده پایان تاریخ آمریکایی را اجرا نمی‌کند، به هر دلیلی «کشور ماقبل تاریخ» معرفی می‌شود که از عراق تا افغانستان و... را شامل می‌شود. این کشورها معمولاً یا با قدرت نظامی تسخیر می‌شدند یا نقش یک بازیگر کوچک در منطقه را برای آمریکایی‌ها بازی می‌کردند.
بازار
در واقع فهم آمریکایی‌ها از مناسبات قدرت و ژئوپولیتیک و ژئوکالچر این‌گونه صورت‌بندی شده بود که کشورها را به این سه دسته تقسیم‌بندی کنند تا حوزه نفوذ خودشان را گسترش دهند. در واقع به دنبال نوعی سطح‌بندی بر اساس ایده پایان تاریخ بودند.
اما دو خطای راهبردی از سمت آمریکایی‌ها باعث شد این صورت‌بندی‌ها و ایده پایان تاریخ در سه دهه اخیر کاملاً نقض شود و حالا ما در دروازه ورودی یک جهان چندقطبی هستیم و دقیقاً به همین جهت است که باید وزارت دفاع به وزارت جنگ تبدیل شود.
خطای اول: لیبرال‌دموکراسی آن بهشت واقعی نبود و در طول سه دهه به پوپولیسم و الیگارشی لیبرال بدل شده است. در واقع چون آمریکایی‌ها رقیب نداشتند و از این جهت نگران نبودند که افقی تازه ایجاد شود، تن به هر نوع تفکری می‌دادند و آن را آزادی معرفی می‌کردند. این منطق در کنار منطق بازار آزاد به ایدئولوژی سختی تبدیل شده بود، بی‌آنکه متوجه باشند هر دو منطق دارای تناقض است. آزادی افراطی باعث شد فردگرایی شکل بگیرد و این فردگرایی رادیکال مانع از همبستگی ملی شد و سیاست در آمریکا به پوپولیسم روی آورد. در سایر کشورهای دنیا هم زمینه به قدرت رسیدن راست افراطی (پوپولیسم) فراهم شد. 
ماحصل این وضعیت را می‌توان در پیروزی ترامپ و حمله هواداران او به قانون در دوره شکست از بایدن کاملاً مشهود دید. به نوعی پایان تاریخ خودش از درون دچار بحرانی خاص و عجیب شده بود که سیاست و سیاست‌مداران تراز خود را دیگر دارا نبود و به جای آن‌ها پوپولیسم و سیاست‌مداران رادیکال را به همراه خود آورد. این بحران وجودی باعث شد جهان به پرسش وا داشته شود که آیا امتداد این مسیر ممکن است؟ به همین جهت افراد بسیاری در آمریکا پیروزی ترامپ را صرفاً یک حادثه زودگذر قلمداد کردند و در تلاش بودند نشان دهند عقلانیت پایان تاریخ هنوز کار می‌کند؛ اما پیروزی مجدد ترامپ و سیاست‌های رادیکال وسیع او در این دوره در کنار ضعف آشکار آمریکا در توان حل بحران‌های خود نشان از این وضعیت دارد که پایان تاریخ امتداد خود را از دست داده است.
خطای دوم: کشورهای توسعه‌یافته هیچ طرحی نداشتند و در بحران‌ها هم‌راستا با آمریکایی‌ها بودند. در واقع هم‌راستایی کشورها با آمریکا صرفاً نوعی تاکتیک موقت بود و ایضاً بعد از آنکه توان حل مسائل را در سطح جهانی به دست آوردند، دیگر کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه قبول نمی‌کردند که به خاطر ایده پایان تاریخ صبر کنند و طرح‌های خود را فدای خام‌اندیشی افق آمریکایی‌ها کنند. هر کشوری با سطح دسترسی خود به ایده‌های متفاوت و خاصی از نظم بازار آزاد دست زد که صرفاً کنترل‌کننده وضعیت باشد. به طور مثال چین و روسیه و برزیل و هند هرچند در افق اولیه با پایان تاریخ هم‌راستا بودند، اما بعد با توجه به بوم و شرایط جغرافیایی خودشان استراتژی طراحی کردند که فقط از نظر فرم شباهت به لیبرال‌دموکراسی داشت و در محتوا به‌شدت متفاوت بود. با تضعیف آمریکا در دو دهه اخیر و عدم کنترل‌گری این کشور، راهبردهای جایگزین شکل گرفت. به طور مثال چین در حوزه IT و هوش مصنوعی به‌شدت بیرون از افق آمریکا کار کرده است و روسیه هم در حوزه نظامی و راهبردی در مقابل پایان تاریخ ایستاد. ایضاً هند و برزیل هم بعد از مدتی استراتژی کلان خود را با ایده پایان تاریخ تنظیم نکرده‌اند و سعی کردند فاصله خود را افزایش دهند. در واقع به نوعی این کشورها از دو دهه قبل از ایده پایان تاریخ فاصله گرفتند، اما طرف آمریکایی چون تصور می‌کرد وضعیت فقط باید شبیه به جنگ سرد باشد، احساس خطری نمی‌کرد. اما همه کشورهای توسعه‌یافته و حتی کشورهای در حال توسعه متوجه شده بودند قدرت اجماع‌گری آمریکا به‌شدت کاهش پیدا کرده است و در حوزه‌های مختلف از فناوری تا سیاست و نظامی، آمریکا تنها دست برتر نیست و نظم گذشته به زودی تغییر خواهد کرد.
این دو خطا کار را به امروز رسانده است و تغییر معنادارِ عبور از وزارت دفاع به وزارت جنگ به نوعی پذیرش این مسئله است که جهان چندقطبی در آستانه شکل‌گیری است و آمریکایی‌ها قصد دارند دست به قماری بزرگ بزنند تا شاید حداقل جهان چندقطبی را چند سالی به تأخیر بیندازند؛ اما به نظر می‌رسد این امکان دیگر وجود نداشته باشد. سعی می‌کنم به صورت خلاصه چرایی این عدم امکان را تشریح کنم.
ابتدا باید گفت سرعت تحولات بالاتر از آن است که آمریکایی‌ها بتوانند تصمیم‌های خود را اجرا کنند. جهان پسا کرونا به نوعی شروع نظم جدید بود. همه کشورها متوجه شدند وضعیت استقلال نسبی شکننده است و در بحران‌ها به‌شدت خطرناک. اما تحولاتی مثل جنگ روسیه، تعرفه‌های چین، جنگ ایران، ایده هند مستقل، حتی بازیگری مثل ترامپ، همه به ضرر آمریکا است.
جنگ روسیه: اولین ضربه به طرح پایان تاریخ بعد از بحران کرونا را روسیه با جنگ شروع کرد. عدم همراهی اروپا و آمریکا با تسخیر خاک یک کشور و تضعیف شدید اوکراین نشان داد آمریکا و اروپا دیگر مثل گذشته نمی‌توانند دست به ریسک بالا بزنند؛ حتی اگر ایده پایان تاریخ یا لیبرال‌دموکراسی در صحنه ژئوپلیتیک نقض شود. به نوعی این جنگ نشان داد آمریکا دیگر آن ابرقدرت سابق نیست و توان ورود به جنگ بزرگ را ندارد و مجبور است از ایده خود عقب‌نشینی کند. این پیام به همه کشورهای طرفدار ایده پایان تاریخ رسید که با هم‌پیمانی با آمریکا، مثل سابق استقلال آن‌ها اعتبار ندارد.
تعرفه‌های چین: تعرفه بر چین اثر خاصی نداشت و چین نشان داد از مدت‌ها قبل منتظر این مسائل بوده است. بیش از آنکه چین آسیب ببیند، این آمریکا بود که دچار مشکل شد. این پیام را کشورهای دنیا دریافت کردند که چین فقط یک اقتصاد نوظهور و فوق‌العاده نیست بلکه کشوری با درک وسیع از حکمرانی در جهان چندقطبی است و در این شرایط چین جایگزین خوبی به‌جای آمریکا است.
جنگ ایران: جنگ در ایران و عبور از خط قرمزهایی که اسرائیل با حمایت و مشارکت آمریکایی‌ها داشت، نشان داد وضعیت به‌شدت خاص است و آمریکا دیگر آن چهره سابق که برای حمله به کشورها اجماع‌سازی کند، هم ندارد و تبدیل به یک بازیگر خطرناک شده است. در مقابل این خطر فقط قدرت نظامی راهگشا است و نظم جدید دیگر بازیگر ثانویه را طلب نمی‌کند، بلکه هر کشوری باید قدرتمند شود؛ در غیر این صورت بین سرنوشت ایران و اوکراین، به سرنوشت اوکراین دچار می‌شود. این پیام صادر شد که آمریکایی‌ها حالا دیگر قدرت اجماع گذشته را هم ندارند و حتی توان حداقلی آن را هم دارا نیستند. در واقع قدرت نظامی فقط دارا بودن پایگاه آمریکا در کشوری دیگر نخواهد بود، بلکه هر کشوری باید بازیگر مستقلی باشد ذیل اهداف خاصی که دارد.
ایده هند مستقل: در ابتدا جنگ تعرفه، مهره اصلی که ترامپ برای شکست چین مدام از آن استفاده می‌کرد، هند بود؛ اما نه هند مایل بود به این مهره تبدیل شود و نه مثل نظم گذشته پذیرای افق‌های پایان تاریخ بود. هند به‌صورت رسمی نپذیرفت از روسیه نفت تهیه نکند و حتی چین را هم از یک شریک با تخاصم بالا به یک شریک راهبردی تبدیل کرده است.
این هند دیگر آن بازیگر فعال لحظات بحرانی برای نظم پایان تاریخ آمریکایی‌ها نیست، بلکه به یک بازیگر مستقل برای نظم جدید تبدیل شده است که به‌شدت خاص و دارای راهبرد بالایی است. آمریکایی‌ها یک شریک راهبردی را از دست داده‌اند که به نسبت اروپا و حتی آفریقا دارای اهمیت وسیع‌تری برای آن‌ها است.
بازیگری به نام ترامپ: ترامپ محصول پوپولیسم دو دهه گذشته است. او اصلاً مرد بحران‌های وسیع نیست؛ همان‌طور که در کرونا نبود، همان‌طور که در صلح اوکراین و فلسطین شکست خورده است. او بیشتر از آن‌که اهل سیاست باشد، اهل نمایش است و وضعیت فعلی نظم جدید نیازمند بازیگری توانا با هوش بالا است، نه یک سیاست‌مدار نمایشی و به‌شدت کم‌بازده. ترامپ بزرگ‌ترین خطری است که آمریکایی‌ها در این نظم آن را تحمل می‌کنند، آن هم در شرایطی که سایر کشورها رهبرانی به‌شدت باهوش و با برنامه‌ریزی بالا برای این نظم را دارا هستند.
نتیجه‌گیری: تبدیل وزارت دفاع به وزارت جنگ هرچند نوعی تغییر استراتژی است، اما آمریکایی‌ها بنیاد معرفتی خود که پایان تاریخ بود را از دست داده‌اند. این تغییرات نه‌تنها کمک‌کننده نیست، بلکه به نوعی باعث سرعت گرفتن نظم جدید می‌شود. طرف آمریکایی هم این بحث را خوب متوجه شده است، اما خیلی دیر؛ هنگامی که راهی برای توقف نظم جدید دیگر وجود ندارد.


نظرات شما