ایرانیان جهان - اعتماد / «مات سیاستگذاری مبتدیانه» عنوان یادداشت روز در روزنامه اعتماد به قلم عباس عبدی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
1- در میدان ولیعصر تابلویی زدهاند با عنوان «مثل آینده تصمیم بگیر» این شعار ابهام دارد شاید منظورشان طعنه زدن به «مثل بانک آینده» بوده، شاید هم چیز دیگری. نمیدانم مهم هم نیست، کسی هم توجهی ندارد.
2- روز گذشته نیز مجلس به ارزیابی عملکرد یکساله برنامه هفتم ازسوی دولت پرداخت. کاری عبث و بیهوده است چون برنامهریزی در ایران فاقد معیارهای معتبر برای اجرا است. برنامهها کاملا متناقض است. به تبعات ادعاهای خود ملتزم نیستند. آنان نمیدانند که رشد 8درصدی چقدر سرمایه لازم دارد و این امر بدیهی را نمیدانند که با سیاست خارجی کنونی و تحریم و فقدان درآمد نفت تامین ارز لازم ممکن نیست و... به همین دلیل در یادداشت زیر به وضعیت سیاستگذاری و برنامهریزی در ایران پرداختهام.
سیاستگذاری موجود و مطلوب در ایران را میتوان با فرد مبتدی و استاد بزرگ در بازی شطرنج مقایسه کرد. فرق میان بازیکن مبتدی و استاد بزرگ شطرنج معمولا در تعداد مهرههای روی صفحه نیست، در درک آنان از کلیت بازی و پیشبینی تعداد حرکتهایی است که در ذهن دارند. مبتدی وقتی تهدیدی میبیند، فورا به صورت واکنشی مهرهای را جابهجا میکند تا خطر رفع شود. خیال میکند با یک حرکت، بازی را نجات داده است. استاد بزرگ اما همان تهدید را فرصتی برای حمله از مسیر دیگر میبیند؛ میداند که عقبنشینی، گاه مقدمه پیروزی است و گاه مهرهای را باید قربانی کرد تا بازی حفظ شود. فرق این دو، در دیدن لحظه یا دیدن مسیر در واکنشی بودن یا کنشگری است.
مبتدی صفحه شطرنج را به صورت تکههای مجزا میبیند. تمرکز اصلی او روی «زدن» مهرههای حریف است. استاد بزرگ صفحه را به عنوان یک «کلیت» ارگانیک و پویا میبیند. هدفش تسلط بر خانههای مرکزی و بازی است. مبتدی شاید بتواند 1 یا 2 حرکت را به جلو نگاه کند و آن هم معمولا فقط برای مهرههای خاص. استاد بزرگ میتواند دنبالههای پیچیده 10-15 حرکتی یا حتی بیشتر را در ذهن خود محاسبه و تجسم و چندین شاخه مختلف را به طور همزمان ارزیابی کند. مبتدی حتی اگر برتری واضحی داشته باشد، ممکن است نتواند یک بازی برده را به پیروزی تبدیل کند. برای استاد بزرگ پایانبازی بخش جذاب آن است تا کوچکترین برتری و فرصت را به پیروزی تبدیل کند. مبتدی ممکن است زمان تصمیمگیری را به سرعت هدر داده یا در موقعیتهای ساده، زمان زیادی تلف کند. استاد بزرگ دقیقا میداند چه زمانی باید وقت خود را صرف یک محاسبه و تصمیم پیچیده کند و چه زمانی باید با استفاده از غریزه و شناخت الگو، حرکت سریع انجام دهد. مبتدی مانند کسی است که الفبای یک زبان را میداند و میتواند کلمات ساده را بخواند. استاد بزرگ مانند یک شاعر یا نویسنده برجسته است که میتواند با استفاده از همان الفبا و دستور زبان، شاهکارهای ادبی خلق کند. آنها نه تنها قواعد را میدانند، بلکه میدانند چگونه آنها را به زیباترین و موثرترین شکل ممکن حتی با شکستن قواعد، یک اثر هنری خلق کنند. اینها تفاوتیهایی است که اگر از صفحه شطرنج به میدان سیاست بیاید، نتیجهاش دو الگوی سیاستگذار خواهد بود؛ یکی سیاستگذار مبتدی که اسیر لحظه است و دیگری سیاستگذار استاد بزرگ که به افق و پایان و آینده مینگرد. در ایران، هر دو نوع سیاستگذار را داشتهایم، اما متاسفانه در دو دهه اخیر، وزن اولی در همه حوزهها غلبه داشته است. سیاستگذار مبتدی معمولا وقتی مسالهای را میبیند، همانجا به فکر چاره میافتد؛ بیآنکه بداند هر تصمیم، 10 تصمیم دیگر را در زنجیره خود لازم دارد. مثل همان شطرنجبازی که با خیال راحت وزیر را جلو میبرد، غافل از آنکه شاه بیپناه شده در چند حرکت بعدی مات میشود. نمونهها زیاد است. سعی میکنم مواردی را مختصر توضیح دهم. پرداخت یارانهها یک نمونه است. سیاستی که با نیت یا ادعای برقراری عدالت آغاز شد اما با بیتوجهی به ساختار مالی و تولیدی کشور، خود به نابرابری و تورم دامن زد. قرار بود پرداخت پول نقد به مردم قدرت خرید آنان را افزایش دهد، اما در عمل ارزش پول را سوزاند. سیاستگذار مبتدی فکر میکند مردم اگر پول بیشتری داشته باشند، وضعشان بهتر میشود؛ سیاستگذار استاد بزرگ میداند اگر سازوکار تولید و توزیع اصلاح نشود، پول بیپشتوانه و تورمزا فقط میان فقیر و غنی دست به دست میشود و وضع هیچکس بهتر نمیگردد. در مسکن هم داستان مشابهی تکرار شده. طرحهایی چون مسکن مهر یا نهضت ملی مسکن، بیشتر شبیه شطرنجباز مبتدی است که همه مهرهها را در یک نقطه جمع میکند تا «حمله» کند، بیآنکه راهی برای بازگشت باقی بگذارد. ساخت خانه در بیابان بدون شغل، خدمات و حمل و نقل، همانقدر غیرعقلانی است که آوردن وزیر به گوشه صفحه شطرنج برای تهدید فیل حریف. سیاستگذار حرفهای میداند که، مسکن فقط چهار دیواری نیست؛ شبکهای است از کار، زمین، سرمایه و شهر، ارتباطات، امنیت و در سیاست کیفری نیز همین دو منطق رو در رو هستند. مبتدی هرگاه ناهنجاری میبیند، به سراغ تشدید مجازات و شعار اعدام باید گردد، میرود. خیال میکند قانون هر چه تندتر و خشنتر باشد، جامعه زودتر منضبط میشود، اما استاد بزرگ میداند خشونت قانون وقتی جای الزامات ساختاری و رفتاری را میگیرد، نظم اجتماعی از درون میپوسد. تجربه دنیا هم نشان داده که مجازاتهای سخت، بدون درک ریشههای اجتماعی جرم، فقط آمار زندان را بالا میبرد نه امنیت را. هر چه مجازات سختتر و اعدامها را بیشتر کنیم و حتی در دنیا با فاصله زیاد صاحب مقام اول اعدام شویم، ناهنجاریها کم نمیشود که بیشتر هم خواهد شد. در حوزه حجاب و سیاست فرهنگی، این تضاد آشکارتر است. سیاستگذار مبتدی میپندارد رفتار اجتماعی را میتوان با دستور و تهدید تغییر داد. اما استاد بزرگ میداند حجاب، مثل هر پدیده اجتماعی دیگر، تابع شرایط اجتماعی و نیز معنا و احساس تعلق به یک رفتار و ارزش است نه ترس. اگر معنا فرسوده شود، اجبار نه تنها نتیجه نمیدهد، بلکه واکنش منفی برمیانگیزد. او به جای تکیه بر اجبار، به بازسازی اعتماد اجتماعی میاندیشد، چون میداند جامعه را نمیتوان با بخشنامه اداره کرد. در سیاست حقوقی، به ویژه در حوزه خانواده و مهریه، این دو نگاه بیش از همه تضاد دارند. در سالهای اخیر، مهریه از نماد مهر به ابزار کینه بدل شده است. قانونگذار در این زمینه نیز بیشتر شبیه بازیکن مبتدی عمل کرده است؛ هر بار که از سوءاستفاده یا فشار اقتصادی شکایت شده، قانونی گذاشته تا یکطرف ماجرا را مهار کند، بیآنکه کل بازی را ببیند. نتیجه آنکه هم مردان گرفتار زندان مهریهاند و هم زنان گرفتار بیاعتمادی به قانون. در نگاه استادانه، مساله مهریه نه تعداد سکه است و نه بندهای قانونی؛ مساله فقدان توازن قدرت و امنیت در نهاد خانواده است. تا زمانی که زن امنیت اقتصادی و حقوقی مناسب خود را ندارد، هر قانونی درباره مهریه، خواه افزایش و خواه محدودیت، از نقطه تعادل به دور است. سیاستگذار حرفهای به جای اصلاح ظاهری، نظام پشتیبان عدالت و برابری را طراحی میکند؛ اصلاح حق طلاق و حضانت و تامین حقوق برابر و خروج دولت از داوری اخلاقی در روابط خصوصی. در حوزه فناوری هم همین الگوی دوگانه برقرار است. سیاستگذار مبتدی شیفتگی و نفرت خود را به فناوری همزمان بروز میدهد. گاه با فناوری برخوردی ترسان دارد و گاه شیفته و فنزده مثل غربزده میشود. یا میخواهد با فیلتر و محدودیت جلوی تغییر را بگیرد، یا با شتاب، پروژههای دیجیتال پرطمطراق راه میاندازد تا همه را مهار کند. بیآنکه به استلزامات آن آگاه و متعهد باشد. استاد بزرگ اما فناوری را نه تهدید میبیند و نه معجزه؛ آن را بخشی از واقعیت میداند که باید در مسیر منافع عمومی هدایت شود. او از داده، شفافیت و مشارکت برای سیاستگذاری استفاده میکند، نه برای مهار و سلب اختیار و آزادی مردم. در سیاست زیست محیطی نیز نگاه مبتدی به بحران آب و هوا واکنشی است. سد میسازد تا تشنگی سال بعد را عقب بیندازد، بیآنکه بداند که تبعات این سد چیست؟ استاد بزرگ اما ساختارها را چون مجموعهای از الگوی مصرف، قیمتگذاری، سیاست کشاورزی و آموزش و اشتغال میبیند. او میداند نگاه به آب را باید در عینیت جامعه نیز اصلاح کرد نه در بستر رودخانه. در آموزش هم چنین است. اصلاحات آموزشی ما معمولا به تغییر کتاب و امتحان خلاصه شده است. هر وزیر تازهای گمان میکند با تغییر سرفصلها میتواند نسل تازهای بسازد. درحالی که آموزش، محصول اعتماد، انگیزه معلم و رابطه میان علم و زندگی است. سیاستگذار استاد بزرگ نه به امتحان، بلکه به یادگیری و مشارکت و توانمندی فکر میکند. در همه این عرصهها، ریشه تفاوت در چیزی عمیقتر از تخصص است؛ در نوع نگاه به جامعه. سیاستگذار مبتدی ارادهگرا است؛ گمان میکند اگر اراده کند، همه چیز ممکن خواهد شد. با صدور دستور و آییننامه میخواهد جامعه را اصلاح کند، اما استاد بزرگ میداند که جامعه موجود زندهای است، نه صفحهای سفید. میفهمد که قدرت، تا زمانی واقعی است که محدود باشد. او به جای دستور، قاعده میگذارد؛ به جای اراده، برنامه و به جای درخواست تبعیت، شعار مشارکت میدهد. درنهایت، تفاوت این دو نه در نیت بلکه در روش است. سیاستگذار مبتدی از هر بحران به بحران دیگر میرود و هر بار همان خطای پیشین را به شکل دیگری تکرار میکند. استاد بزرگ اما از هر بحران چیزی میآموزد؛ اولی بازی را میبیند، دومی میدان را. اولی مهره جابهجا میکند، دومی مسیر را طراحی میکند و تا وقتی شطرنج سیاست ایران از بازی لحظهای به بازی آیندهنگرانه عبور نکند، صفحهمان همان است که بود؛ پر از مهرههای خسته و حرکات بیهدف و تصمیمهایی که هر بار از نو آغاز میشوند، اما همیشه به یک مات تکراری ختم میگردند.