سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴
اخبار ایران

سرمقاله خراسان/ آقای نویسنده، بمان

سرمقاله خراسان/ آقای نویسنده، بمان
ایرانیان جهان - خراسان / «آقای نویسنده، بمان» عنوان یادداشت روز در روزنامه خراسان به قلم سید صادق غفوریان است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید: نه این که در قامتی باشیم که ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - خراسان / «آقای نویسنده، بمان» عنوان یادداشت روز در روزنامه خراسان به قلم سید صادق غفوریان است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
نه این که در قامتی باشیم که برای حضرت پروردگار، تعیین تکلیف کنیم که ما بنده اوییم و اوست که قادر مطلق.
ماجرای ما و نسل ما با حادثه تلخ «رضا امیرخانی» روایت یک ترس است، ترس از دست دادن آن چه دوست داریم. آن چه سال ها با رمان ها، نوشته ها و حرف هایش خو گرفته ایم و گاهی آن قدر از آثارش تاثیر پذیرفتیم که برخی از ما نام فرزندانمان را «ارمیا»، یعنی قهرمان داستان های او نهادیم.
آقای امیرخانی، ما به تو، به روایت ها و ماجراجویی هایت، به سفرهایت، به تجربه هایت و عمق نگاه و اندیشه ات و به امیدآفرینی هایت نیازمندیم، برای همین است که از نبودنت نگران می شویم. ما در این سال ها همچون تو کمتر یافتیم، همین که از یک کتاب تا کتاب بعدی ات صبر می کنیم، یعنی دلمان خوش است که باز قرار است یک روز، حالمان با روایت ات خوب شود.
ما با رمان «ارمیا» با ارمیا با جهان عشق، آرمان خواهی، معضلات اجتماعی و اخلاق و عرفان همراه شدیم. در اثر «ازبه» دلمان همچون قهرمان داستان، هوس پرواز کرد. در «من او» در ماجرای عاشقانه علی و مهتاب گم می شویم و می آموزیم چگونه عاشقی کنیم. در داستان «بیوتن»، تا مدت ها نام کتاب، ذهنمان را گرفتار خودش می کند و حرف ها و دردهای خودمان در تلاطم جهان امروز و در میانه سنت و مدرنیسم را در آن می یابیم.
بازار
در «قیدار»، جوگیر می شویم و در دنیای خودمان بامرام و لوطی می شویم.
آقای امیرخانی، با رمان «رهش» و در میانه دهه 90، رنج هایمان از زیست شهری را به زبان آوردی و باعث شدی، دردهایمان را با هم به اشتراک بگذاریم...
 برخیز و بمان
 آقای نویسنده این ها و دنیایی که تو با آثارت برایمان ساختی، قصه یک روز و دو روز نیست. این حرف ها، روایت دو دهه همنشینی و هم صحبتی و هم وطنی و هم زبانی و هم دردی توست با مخاطبانت. ما تجربه هایمان با تو را در دیگر نویسندگان وطنی کمتر دیدیم. برخی از آن ها خوب می نویسند، اما یک جا «امید»مان را می ربایند. برخی دیگر، وطن برایشان ارزش نیست و به آن طعنه می زنند. برخی هم خودشان را می کشند که روشنفکر جلوه کنند.
اما تو، هربار آمدی دست پر آمدی و ما مطمئن بودیم که وقتی با «رضا» همراه می شویم، آخرش به ما «لگد» نمی زنی، چه بسا آغوش «امید» را به مخاطبانت هدیه می دهی...
آری، ما نگرانیم و دست به دعا. 
آقای نویسنده پس، برخیز و بمان و بنویس.


نظرات شما