ایرانیان جهان
روشنفکران دیگر میانجی نیستند
شنبه 8 بهمن 1401 - 20:33:43
ایرانیان جهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و انتشار آن در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
جواد کاشی| می‌خواهیم به این پرسش بپردازیم که روشنفکران در موقعیت اخیر چه باید بکنند؟
اینکه از روشنفکران خواسته شود که از اعتراضات حمایت کنند، کار اصلی روشنفکران نبوده است. در تاریخ این نبوده که یک حرکتی شکل بگیرد و بعد روشنفکران بیایند و از آن حمایت کنند و بیانیه بدهند و کف خیابان حضور پیدا کنند. این وظیفه روشنفکرها نیست. چه در اعتراضات و حرکت‌های قبلی این کار را کرده باشند و چه نکرده باشند.
آنچه شأن اصلی روشنفکری را در تاریخ صد و اندی سال گذشته ببینیم، این بوده که قبل از هر حرکتی، میراث کلامی گسترده‌ای توسط روشنفکران تولید شده‌اند و بعد آن حرکت عینی شده که سرمایه کلامی بوده است. این سرمایه کلامی در یک قرن و نیم گذشته معمولا در قفسه‌بندی‌های ایدئولوژیک خاصی هم قرار می‌گرفت. مثل بنگاه‌های تولیدی سرمایه‌های کلامی بودند و این سرمایه‌های کلامی را ساختند. جمع اولیه حول و حوش این سرمایه کلامی شکل گرفته و بعد دایره بخت طوری شده که اقلیت به اکثریت تبدیل شده و حرکت اجتماعی ذیل یک الگوی اجتماعی خاص شکل گرفته است.
پشت هر حرکت شما یک ایدئولوگ می‌بینید؛ مجموعه‌ای از مفاهیم وجود دارد که از میان توده‌های مردم سربازگیری می‌کند و ساختار نظام سیاسی را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
اما حرکتی که این بار در ایران شکل گرفته را بررسی می‌کنیم؛ امروز هیچ روشنفکری نمی‌تواند در ایران ادعا کند آنچه امروز در ایران اتفاق افتاده است، ادامه همان چیزی است که او پیش‌بینی کرده است. نه روشنفکران دینی و نه چپ‌ها و ناسیونالیست‌ها نمی‌توانند چنین ادعایی داشته باشند و این موقعیت بدیعی است. البته این موقعیت فقط برای روشنفکران نیست و برای روحانیون هم اتفاق افتاده است، اما امروز نه روشنفکران، نه روحانیون و نه بیانیه‌دهنده‌ها و نشریه خاصی، بیانگر حرکت اخیر نیست. در واقع حالا می‌خواهم به این مسئله اشاره کنم که اساسا اهمیتی ندارد که روشنفکران از این حرکت حمایت کردند یا نکردند. بلکه مسئله اینجاست که روشنفکر نمی‌داند دیگر کیست؟ جای روشنفکری کجاست؟
تأمل کردن روی این موضوع می‌تواند راهگشا باشد. هم از حیث شناخت سرشت این حرکت و هم از حیث نگاه جدیدی که روشنفکری برای احیای از دست رفته خود به آن نیاز دارد.
فلاسفه سیاسی، در قلمروهای مختلف به شکل‌های مختلف از مفهوم بیگانگی انسان از جهان مدرن صحبت می‌کنند. مثلا مطرح می‌کنند که بیگانه بودن دولت از مردم است. اما شکل دیگری از بیگانگی دولت و مردم هم وجود دارد. آن هم بیگانگی زبان است. روشنفکران امپراطوران قلمرو زبان هستند. آنان برای مردان قدرت در عرصه سیاسی زبان می‌سازند. بین زبانی که خواسته‌های مردم را در عرصه سیاسی موضوعیت می‌دهد و مردم، همیشه یک شکاف عمیق وجود داشته است.
در عصر دوم خرداد، روشنفکران مفاهیمی را مطرح می‌کردند که ما به‌عنوان دانشجویان، این متون را می‌خواندیم و بعد که قرار شد مردم را بسیج کنیم، در دانشگاه‌ها و شهرهای مختلف، سعی می‌کردیم بین آنچه مردم می‌گویند و می‌خواهند با این مفاهیم، ارتباط برقرار کنیم. اگر آنها از بهداشت و استخدام و مسکن و اینها صحبت می‌کردند، ما با کانسپت مرکزی اصلاحات و دموکراسی و جامعه مدنی، سعی می‌کردیم کلید حل مشکلات مردم را تصویر کنیم. کار ما هم بعد از دوم‌خرداد همین شکلی بود که سعی ‌کردیم شکل انتزاعی زبان را با آمال مردم ارتباط بدهیم و شاید کار ما هم به همان اندازه مضحک بود.
شما چراغ نفتی‌ها را در نظر بگیرید. نفت در این چراغ‌نفتی‌ها، شأنی جز سوختن نداشت. روشنفکران در این مثال نقش فتیله‌ای دارند که نفت را تبدیل به شعله می‌کردند برای گرم کردن تنازعات عرصه سیاست؛ و معلوم هم نبود و قرار هم نبود که این تنازعات، رنجی را کم کند یا دردی را درمان کند. بعد هر اتفاقی مثل انقلاب، این سوال را پیش می‌آورد حالا که حق جای باطل نشسته، چرا آلام حل نشده است؟
روشنفکر خود را به‌عنوان سلطان قلمرو زبان می‌داند. نه مردم این سرمایه را دارند، نه بازیگران عرصه سیاست. نقش آنها در سیاست این است که مردم را دلخوش کنند تا تنوری را در عرصه سیاست گرم کنند. من کار روشنفکران را کم‌ارزش نمی‌کنم. اما می‌خواهم از حیث نقش پرکتیکال در عرصه سیاست، عملکرد آنها را مورد نقد قرار دهم. روشنفکران یک دست در میان مردم دارند و مردم اینطور خیال می‌کنند که آنچه اینها گفتند مشکلات مردم حل می‌شود و یک دست هم در میان سیاستمداران دارند.
امروز تحولاتی اتفاق افتاده؛ سطح آموزش و سواد مردم بالا رفته و دسترسی مردم به آگاهی، دموکراتیک شده است. روشنفکران آن گفتمان سابق که ما چیزی می‌دانیم که دیگران نمی‌دانند را از دست داده‌اند. از طرف دیگر به‌خاطر رشد رسانه‌ها، با مردمی مواجه هستیم که مطالبات خود را بدون نیاز به کانسپت‌های زبانی جست‌وجو می‌کنند. مثلا مردم به کسی که می‌خواهند حمله کنند، فحش ایدئولوژیک نمی‌دهند بلکه آنچه در دل‌شان می‌گذرد را به‌صراحت به زبان می‌آورند و قائل به میانجی زبانی نیستند. همانطور که اعتمادشان را به دولت از دست داده‌اند، اعتمادشان را به روشنفکران هم از دست داده‌اند و حالا با موقعیتی مواجه هستند که برای آنها بدعت دارد. امروز تنازع میدان سیاست بدون نیاز به روشنفکران پیش می‌رود.
این وضعیت هم فهم حرکت اعتراضی اخیر را با ابهام روبه‌رو می‌کند و هم نقش روشنفکری را با ابهام مواجه می‌کند تا جایی که برخی می‌گویند دوران روشنفکری کردن به پایان رسیده است. روشنفکر کافی است بپذیرد نقش راهبری ندارد و این نقش به پایان رسیده است. این پایان یافتن نقش روشنفکران یعنی خارج شدن از جامعه ساده و وارد شدن به جامعه پیچیده. درک پیچیده از جامعه یعنی قرار نیست به یک سمت مشخص برود. هر کدام غایت متفاوت دارند. ثقل راهبری‌کننده آنها هم صلاح دیدها و خردها و وجدان‌های فردی و گروهی است. همانطور که یک پدر باید فرزند خود را متقاعد کند، جامعه هم باید متقاعد شود. این هم سطحی از آگاهی و رفع بیگانگی است.
روشنفکران زائیده یک جامعه متعهد بودند، اما حالا داریم به سمت جامعه‌ای مدنی می‌رویم که جامعه غایت ندارد، بلکه افراد هستند که تعیین‌کننده‌اند. روشنفکران امروز در مقام تحلیل، با الگو‌های مختلف درباره این حرکت صحبت می‌کنند اما نباید آن را اوبژه کرد. باید درون آن رفت و پذیرنده بود تا با روح یک حادثه و یک دوران ارتباط برقرار کنیم. هم‌نسلان من یک گسل رادیکال با این نسل دارند و باید یاد بگیرند که شاید کار روشنفکران از امروز، به جای خلق نظام کلامی، این است که بیاموزند چطور با مردم همگام باشیم و امکان به زبان‌آوری را به آنها بیاموزیم. شاید به همین خاطر است که هنرمندان موفق‌ترند چون می‌توانند با مردم ارتباط بگیرند. روشنفکران هم باید از فیلسوفان فاصله بگیرند و به هنرمندان نزدیک‌تر شوند.

http://www.ilandnews.ir/Fa/News/352102/روشنفکران-دیگر-میانجی-نیستند
بستن   چاپ