ایرانیان جهان - دنیای اقتصاد /متن پیش رو در دنیای اقتصاد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
جنگ تحمیلی 12روزه در ماه ژوئن، که طی آن ایالات متحده همراه با اسرائیل تاسیسات هستهای ایران را بمباران کرد، نقطه اوج چهار دهه بیاعتمادی، خصومت و رویارویی بود. از زمان تاسیس جمهوری اسلامی ایران در سال 1979، این نظام سیاسی در ضدآمریکایی بودن خود هرگز تردید نکرده و ایالات متحده نیز همواره در پاسخ، فشار بیشتری بر ایران وارد کرده است. دو کشور پیشتر نیز تا مرز جنگ مستقیم پیش رفته بودند. اما همچنان فرصت کاهش تنش میان دو کشور وجود دارد.
ولی نصر، استاد دانشگاه جان هاپکینز، 19 اوت در تحلیلی مبسوط در فارنافرز نوشت: در سالهای 1987 و 1988، آمریکا سکوهای نفتی دریایی و شناورهای نیروی دریایی ایران را منهدم کرد و سپس بهاشتباه یک هواپیمای مسافربری ایرانی را سرنگون ساخت. ایران این اقدامات را آغازی بر جنگ اعلامنشده تلقی کرد. بااینحال، توجه واشنگتن خیلی زود به عراق و جنگ خلیج فارس معطوف شد. اما خصومت میان ایران و آمریکا پابرجا ماند و پس از حملات 11سپتامبر حتی آشکارتر نیز شد. ترور سردار قاسم سلیمانی، فرمانده ایرانی، در سال 2020 دو کشور را تا مرز جنگ کشاند. در نهایت، با تصمیم دونالد ترامپ، امسال این خصومت از کنترل خارج شد؛ زمانی که ایالات متحده با دهها موشک کروز و بمبهای 30هزارپوندی، سه مرکز هستهای ایران را هدف گرفت.
تهران و واشنگتن دشمنانی سرسخت به نظر میرسند. نظام سیاسی ایران مدتهاست آمریکا را دشمن اصلی خود میداند؛ «شیطان بزرگ»ی که با حمایت از کودتای 1953و سپس پشتیبانی از استبداد سلطنتی، استقلال کشور را تضعیف کرده بود. در سال 1979، رهبران انقلاب ایران نگران بودند که آمریکا همچنان در امور ایران دخالت کند و مانع دگرگونی بزرگ در جریان شود. برای پیشگیری از چنین خطری، جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که ایالات متحده نهتنها از ایران، بلکه از سراسر خاورمیانه بیرون رانده شود. این فرضیات، سیاست خارجی تهران را در مسیر برخورد با واشنگتن قرار داد. ایران در منطقه از دولتها و گروههای مقاومت حمایت کرد تا آمریکا، اسرائیل و متحدانشان را به چالش بکشد. در مقابل، ایالات متحده راهبرد مهار و فشار را در پیش گرفت که شامل ایجاد ائتلافهای منطقهای، پایگاههای نظامی و حلقهای سخت از تحریمها بود که اقتصاد ایران را تحت شدیدترین تحریمها قرار داد.
سرانجام، در سال جاری این استراتژی به حملات مستقیم آمریکا به خاک ایران گسترش یافت. بسیاری از ناظران این تاریخ را رشتهای واحد و گسستناپذیر از خصومت میدانند که از 1979 تا امروز ادامه یافته است. بااینحال، خصومت کنونی اجتنابناپذیر نبود. مسیرهای صلحآمیزتری ممکن بود و در واقع اگر در تهران و واشنگتن تصمیمات درستی گرفته میشد، دو کشور میتوانستند راههایی برای کاهش تنش و حتی عادیسازی روابط بیابند. در چندین مقطع در قرن بیستویکم، ایران و آمریکا فرصت داشتند از خصومت متقابل فاصله بگیرند. اما در هر بزنگاه، تصمیمگیران آمریکایی یا ایرانی این فرصتها را بستند. بااینحال، این تاریخچه فرصتهای ازدسترفته، سرنوشت محتوم دو کشور به سوی تعمیق همیشگی منازعه نیست؛ بلکه یادآور آن است که حتی امروز نیز امکان آشتی وجود دارد.
جنگ تحمیلی 12روزه بهوضوح ایران را تحت تاثیر قرار داده است. اکنون واشنگتن این فرصت را دارد که روابط خود با تهران را در مسیری متفاوت قرار دهد؛ به دنبال توافقهای تازهای برود که میتواند سیاست خارجی و هستهای ایران را تغییر دهد. ایران و آمریکا پیشتر از این پیچها عبور نکردهاند، اما هنوز هم نباید با سرنوشتگرایی به گذشته نگریست. گذشته، هرچند آکنده از فرصتهای ازدسترفته باشد، لزوما مقدمه آینده نیست.
پس از 11سپتامبر، برای مدتی به نظر میرسید که روابط ایران و آمریکا میتواند بهبود یابد. هم رهبر عالی ایران، و هم رئیسجمهور محمد خاتمی، حملات تروریستی را محکوم کردند، و ایرانیان در خیابانهای شهرهای بزرگ شمع روشن کردند و در ورزشگاهها لحظاتی سکوت به جا آوردند. منافع راهبردی ایران و آمریکا ناگهان همسو شد. آمریکا که از حمله شوکه شده بود، نابودی القاعده را در اولویت قرار داد. تنها سه سال پیش، در 1998، طالبان 11 دیپلمات و خبرنگار ایرانی را در مزارشریف به قتل رسانده بود؛ فاجعهای که ایران را وادار کرد نیروهایش را در مرز افغانستان بسیج کند. پس از سالها خصومت، مقامهای ایرانی و آمریکایی اهداف مشترکی یافتند. ایران بهشدت به شکلگیری دولت پساطالبان علاقهمند بود. در کنفرانس بن در دسامبر 2001، ایران و آمریکا برای آینده افغانستان همکاری نزدیک داشتند. هر دو کشور هدف مشترکی داشتند: ایجاد نظام سیاسی جدیدی که افغانستان را متحد و باثبات کند، بر پایه دولتی فراگیر و دموکراتیک.
جیمز دابینز، مسوول تلاشهای آمریکا در کنفرانس، بعدها از جواد ظریف، دیپلمات ایرانی، به خاطر ایجاد اجماع میان جناحهای افغان برای تدوین قانون اساسی جدید و برگزاری انتخابات دموکراتیک قدردانی کرد. به گذشته که مینگریم، این همکاری نادر میتوانست فرصتی برای بهبود روابط ایران و آمریکا باشد؛ اقدامی اعتمادساز که امکان کاهش تنشها و حتی عادیسازی تدریجی روابط را فراهم میکرد. موفقیت در افغانستان میتوانست مسیر رابطه دو کشور را تغییر دهد. اما چنین نشد. تهران سیاست خاورمیانهای خود را معکوس نمیکرد و همچنان به تقویت متحدانش ادامه میداد. جورج بوش، رئیسجمهور آمریکا، خشمگین شد و تصمیم گرفت از این گشایش برای تغییر رفتار ایران استفاده نکند. در نطق وضعیت کشور در ژانویه 2002، بوش ایران را در «محور شرارت» قرار داد.
پیروزی سریع در افغانستان واشنگتن را سرمست کرد و انرژیاش را بر «جنگ علیه ترور» متمرکز ساخت. بر خلاف افغانستان، حمله آمریکا به عراق هیچ گشایشی برای ایران به همراه نیاورد و بلکه دو کشور را در تقابل قرار داد. ایران برای دفاع از خود، در هرجومرج پس از سقوط صدام، احتمالا با سوریه همراه شد تا باتلاق آمریکا را عمیقتر کند. شورشیان سنی با حمایت دمشق و گروههای مقاومت با حمایت تهران، نیروهای آمریکا را به جنگ کشاندند. عراق در آتش خشونت فرو رفت و پروژه آمریکا به شکست انجامید. ایران توانست از بزرگترین نگرانیاش جلوگیری کند: پیشروی ارتش پیروز آمریکا از عراق به ایران. اما نگاه آمریکا به ایران تاریکتر شد. ایران نیز نتیجه گرفت که بهترین راه مهار تهدید آمریکا، فرسودن منابعش در خاورمیانه است.
تصمیم واشنگتن به خروج از عراق در 2011، این تحلیل ایران را تایید کرد. هرچه مقامات آمریکایی بیشتر از خروج از منطقه سخن میگفتند، ایران راهبرد خود را منطقیتر میدید. جنگ دوازدهروزه در ژوئن، که طی آن ایالات متحده به اسرائیل در بمباران ایران پیوست، نقطه اوج چهار دهه بیاعتمادی، خصومت و رویارویی بود. در طول این سالها هر دو طرف گاهی به دیپلماسی روی آوردهاند، اما هیچکدام مسیر واقعی مصالحه را دنبال نکردند. نتیجه آن شده است که روابط دو کشور بیش از هر زمان دیگری خصمانه است و خطر درگیریهای آینده همچنان پابرجاست. افشای برنامه هستهای ایران در سال 2002 این بیاعتمادی را تشدید کرد. مذاکرات با اروپا بین 2003 تا 2004 فرصتی واقعی برای محدود کردن برنامه هستهای ایران بود، اما واشنگتن بهجای حمایت از این روند، خواستههایی حداکثری را مطرح کرد.
این شکست، ایران را به این باور رساند که تنها با گسترش برنامه هستهای میتوانند آمریکا را به مذاکره جدی وادار کنند. در دوره باراک اوباما، تغییر مهمی رخ داد. او با رویکردی دیپلماتیک و کاهش لفاظیهای جنگطلبانه، راه را برای توافق هستهای 2015 یا همان برجام هموار کرد. این توافق میتوانست نقطهعطفی باشد؛ چراکه برای نخستین بار ایران و آمریکا توافقی رسمی و چندجانبه را امضا کردند. بااینحال، برجام در عمل از همان ابتدا با مشکلاتی مواجه شد: لغو تحریمها بهطور کامل و سریع انجام نشد، سیستم بانکی و اقتصادی ایران از دستاوردهای وعدهدادهشده بیبهره ماند و مخالفان در هر دو کشور پیوسته علیه آن کارزار کردند. دونالد ترامپ در سال 2018با خروج از برجام بزرگترین فرصت موجود را از میان برد. او سیاست «فشار حداکثری» را در پیش گرفت که نه تنها ایران را به میز مذاکره برنگرداند، بلکه تهران را به سمت ازسرگیری غنیسازی و افزایش فعالیتهای منطقهای سوق داد.
جو بایدن در 2021 با وعده بازگشت به دیپلماسی روی کار آمد، اما عملا همان سیاستهای ترامپ را ادامه داد. تعلل در بازگشت به توافق و از دست رفتن فرصت مذاکره با دولت روحانی، به افزایش بیاعتمادی انجامید. جنگ اوکراین در 2022 و نزدیکی بیشتر ایران و روسیه وضعیت را پیچیدهتر کرد. از 2023به بعد، ایران با چالشهای تازهای روبهرو شد: نفوذ منطقهایاش در غزه، لبنان و سوریه کاهش یافت و جامعه ایران با فشارهای اقتصادی فزاینده دست به گریبان شد. اکنون در 2025، هیچیک از دو طرف در موقعیت مطلوبی نیستند. ایران هنوز فاصله زیادی با بازدارندگی هستهای دارد. آمریکا هم نمیخواهد درگیر جنگی تمامعیار و بیپایان شود.
تنها گزینه واقعبینانه، بازگشت به دیپلماسی است؛ هرچند بیاعتمادی عمیق و تجربه شکستهای گذشته این مسیر را بسیار دشوار کرده است. پیام نهایی این روایت روشن است: دو دهه گذشته پر بوده از فرصتهایی که میتوانست روابط ایران و آمریکا را به مسیر متفاوتی ببرد، اما هر دو کشور با سوءظن و فشارهای داخلی این فرصتها را از دست دادند. برجام نمونه بارز این فرصتهای سوخته بود. امروز نیز اگر قرار است از یک جنگ فراگیر یا هستهای شدن ایران جلوگیری شود، تنها راه، دنبال کردن دیپلماسی واقعبینانه و تدریجی است، نه فشار و نه تقابل نظامی.
بازار ![]()