ایرانیان جهان - شرق / «سقراطیون علیه بناپارتیسم» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
یکی از درخشانترین لحظات زندگی سقراط، زمانی است که یکی از شاگردانش در توافق با زندانبان درصدد فراریدادن و نجات او از مرگ حتمی است، اما سقراط با آگاهی از مرگ محتوم خود، میماند تا کشته شود تا شیوه زندگی و فلسفیدنش و در نهایت حقیقت زنده بماند. در این روزها بهندرت از سقراط سخن به میان میآید و دوره روش و منش او را تمامشده قلمداد میکنند. در صورتی که فیگور سقراط در هیچ زمینه و زمانهای کارایی خود را از دست نمیدهد و حتی میتواند منبع گفتار و عمل باشد. زندگی و منش سقراط نشان میدهد بیان یا گفتار قادرند منبع کنش باشند.
کنش به معنای برانگیختن خرد در برابر بیخردی. سقراط با فاشگوییها و پرسشهای مکررش، جهل عمیقِ نهادینهشده در یک جامعه و نخبگانش را عیان میکند. پس بدیهی است منش او خشم جامعه و نخبگان را در آن واحد برانگیزد و آنان را تحریک کند تا با همدستی و دسیسه، انواع تهمتها ازجمله بیدینی را نثارش کنند تا جایی که این تهمتها او را به مسلخ مرگ ببرد.
اگر نگاهی به پشت سر و تاریخ روشنفکری ایران بیندازیم، به جرئت میتوان کس یا کسانی را یافت که همچون سقراط در برابر نادانی و جهل جامعه و نخبگان قد علم کنند: «روش سقراطی در فلسفیدنِ سیاسی، یعنی برهنهگویی (parrhesia)، یک سبک راستگویی است که در آن بیان همه حقیقت بیهیچ لاپوشانی یا نگفتن پارهای از آن، و به دور از کاربست زبان نمادین، استعاری یا خطابی روی میدهد. برهنهگوی سقراطمنش، بیهیچ رودربایستی به رخ همشهریانش میکشد که چشمانشان را بر اینکه کهاند و چگونه به اینجا رسیدهاند، و با اینگونه زیستن رو به چه سرنوشتی دارند، بستهاند».* سویه تاریک روشنفکر و جامعه ایرانی همانا پنهانکاری، توافق آگاهانه با جهل و پرهیز از خطر است؛ حتی اگر این پرهیز موجب مرگ حقیقت شود.
بیان یا گفتار حقیقت نیاز به شجاعت دارد و مقابله با جهل، مقابله با هر تفکری است که میگوید حقیقت نزد من است. اگر سقراط به جهل تظاهر میکرد (آیرونی) تا با پرسشهایش حقیقت را آشکار کند، امروز بسیارند که با شیوهای متضاد آیرونی سقراطی تظاهر به علم و آگاهی میکنند، در صورتی که ناآگاه هستند. جامعه منحط جامعهای است که در آن چنین افرادی اکثریت را دارند و امروز در بین تودهها و نخبگان این تفکر رایج است که آنان بهتر و بیشتر از دیگران میفهمند و برای هر پرسشی جوابی در آستین دارند، بنابراین کمتر کسی به سخنی گوش فرا میدهد. از همین رو است که نخبگان و جامعه امروز ما اینچنین پرحرف هستند و همچون کندوی بیعسل مملو از هیاهو. شاید به دلیل این غوغای برای هیچ است که برخی باور دارند جامعه ایران مستعد برآمدن فیگور بناپارتیست است که همه صداها را یکجا خاموش کرده و با اقتدار صدای غالب شود، غافل از اینکه جامعه ایران به لحاظ تاریخی این دوگانه آشوب و اقتدار را بارها تجربه کرده است. آنچه نیاز جامعه ایران است، نه افتدار سرکوبگرانه است و نه گمشدن در هیاهوی علم و آگاهی جعلی. جامعه امروز ایران نیاز به سنتی اخلاقی دارد، سنت طرح پرسش درباره باورها و مسائلی که وجود آنها هرگز مورد انکار و تردید قرار نگرفته است؛ حقیقتهایی موجود و بدیهی که گویا موجودیتشان نیاز به هیچ پرسشی ندارد. نخبگان امروز باید به سمت چنین باورها و سنتهایی بروند و موجودیت و حقیقت جعلی آنها را به پرسش بکشند. آیا ما برای پرسشهایی ساده از این دست پاسخی درخور داریم؟ آیا آنگونه که میگویند مردم ما باهوشتر از دیگر نقاط دنیا هستند؟ ریا و دروغ یعنی چه و آیا قریب به اتفاق مردم و نخبگان ما ریاکارند و اهل خدعه؟ شجاعت یعنی چه و آیا مردم ایران به لحاظ تاریخی شجاع و دلاور بودهاند؟ محافظهکاری یعنی چه؟ آیا همرنگ جماعت بودن همان محافظهکاری است؟
بازار ![]()
مردم ایران محافظهکارند و اهل مدارا یا همه اینها نشئتگرفته از بزدلی آنان است که جلوهای عاقلانه به آن دادهاند؟ آزادی یعنی چه؟ روشنفکران و مردم تا چه میزان حاضرند بهای آزادی را بپردازند؟ عدالت در نزد ایرانیان چه معنایی دارد؟ آیا حاضرند از حقِ به ناحق بهدستآمده خود بگذرند؟ آیا با تغییر دولتها، جامعه ایران متحول شده و تغییر خواهد کرد؟ پرسشهای بسیار دیگری هم وجود دارد که باید با صدای بلند پرسیده شوند. این پرسشها بیان یا گفتاری کنشمند هستند یا به معنای دقیقتر ایجاد کنش میکنند. جامعه امروز ایران بیش از آنکه به بناپارتیسم نیاز داشته باشد، به سقراط و سقراطیون نیازمند است که جامعه را با پرسشهای خود به آگاهی برساند. این آگاهی از جهل سرآغاز مرحله کمال است.
* از کتاب «روزگار مبادا» علیرضا شمالی، نشر نگاه معاصر