تغییر 20 هزار مدیر مدرسه برای کدام هدف؟
خواندنی ها
بزرگنمايي:
ایرانیان جهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
درباره تغییر 20 هزار مدیر مدرسه در سال جاری
افشین امیرشاهی| رضا مرادصحرایی، وزیر آموزش و پرورش با مباهات از تصمیم این وزارتخانه برای تغییر 20 هزار مدیر مدرسه در سال جاری خبر داده است. او هدف از این اقدام شگفتآور و نامتعارف را ایجاد تحول در مدارس عنوان کرده است. 7 هزار مدرسه در مسیر تحول، شناسایی شدند. امسال در 5 هزار مدرسه فعالیتهای خود را آغاز خواهیم کرد.
بیست هزار، عدد بسیار بزرگی است حتی برای ما که در این سالها اعداد عجیب میشنویم، هنوز آنقدر عادت نشده است که به عدد بیست هزار نفر واکنش نشان ندهیم؟ دلیل تغییر این تعداد مدیر آن هم در یک زمان کوتاه چیست؟ چطور امکان دارد همه این مدیران مشکل داشته باشند؟ یعنی بیست هزار مدیر مدرسه صلاحیت نداشتند؟ اصلاً چرا باید با چنین سرعتی این همه تغییر انجام شود؟ آیا این کار آقای وزیر را میتوان به خالصسازی و پاکسازی در مدارس تعبیر کرد؟ مدیران جایگزین را چگونه و براساس چه ملاک و معیاری انتخاب کردهاند؟ بگذارید همین ابتدای یادداشت بگویم که از دید من، مشکل تغییر این تعداد مدیر نیست، بلکه این تغییر، علامت یک مشکل بزرگتر است. مثل تب که علامت بیماری است.
تصمیم وزیر آموزش و پرورش از جهات گوناگون قابل بررسی است. آموزش و پرورش قوانینی دارد که رعایت آنها برای همه لازم است، چه وزیر باشد چه مدیر مدرسه و چه هرکسی دیگر. یکی از آنها شرایط تغییر و برکناری مدیران است. براساس آییننامه انتخاب و انتصاب مدیران مدارس، ملاک تغییر و برکناری(عزل) مدیران، مفاد قانون رسیدگی به تخلفات اداری (مصوبه مجلس شورای اسلامی) و آییننامه اجرایی قانون مدیریت خدمات کشوری (مصوبه هیئت وزیران) و سایر مقررات و ضوابط حاکم است. آیا در جریان این تغییر چنین مقرراتی رعایت شده است؟ اگر مستنداتی وجود دارد که این همه مدیر صلاحیت مدیریت نداشتهاند، باید پرسید این چه شیوه مدیریت وزارتخانه است که این همه مدیر فاقد صلاحیت را به کار گرفته است؟ اگر همان عللی که باعث این عدمصلاحیت شده، همچنان مؤثر باشد، چنین تغییری مشکلی را حل نمیکند و باز هم مشکل مدیران فاقد صلاحیت وجود خواهد داشت و چهبسا این مشکل تشدید شود.
اگر وزارتخانه به دنبال تحول است، پیش از هر چیز باید به علل اصلی بپردازد، نه آنکه علامتها را پاک کند. اگر هم مشکل در سازوکارها نیست پس تغییر این همه مدیر به چه قصدی صورت گرفته است؟ آقای وزیر گفتهاند که هدف، ایجاد تحول است. وظیفه وزیر که مدیر ارشد یک دستگاه اداری است، سخن گفتن روشن و بدون ابهام است. وزیر محترم توضیح نمیدهند مقصودشان از تحول چیست که تغییر این همه مدیر را ضروری میسازد. مشخص نکردهاند مدارسی که قرار است تحول در آنها صورت بگیرد و الگوی مدارس دیگر بشوند، به چه سمت و سویی خواهند رفت.
البته چنین تغییرات وسیعی در آموزش و پرورش بیسابقه نیست و در زمان محمود احمدینژاد هم عزل و نصبهای فراوانی در نظام تعلیم و تربیت صورت گرفت. مقایسه این دو دوره نشان میدهد که کدام تحول، مدنظر مدیران ارشد وزارتخانه است. در همان زمان در منطقه هفت آموزش و پرورش از 220 مدیر مدرسه 200 نفرشان را عوض کردند. نتیجه کار چه شد؟ امروز هم به تغییر مدیران رسیدهاید؟ خوب است به این سوال پاسخ دهید که اگر راه را درست آمدهاید، پس چرا باید این تعداد مدیر را تغییر دهید؟
این تغییر، رویه دیگری هم دارد. مشخص نیست چه کسانی با چه تواناییهایی جای مدیران قبلی را گرفتهاند. داوطلبان مدیریت مدارس باید از شرایط و صلاحیتهایی مشخص برخوردار باشند. باید دارای صلاحیتهای عمومی، تخصصی و حرفهای باشند که با جزئیات در آییننامههای آموزش و پرورش آمده است. درعین حال کسی که مدیر میشود قبلا باید معاون مدرسه باشد. آیا همه این موارد در انتصابهای جدید رعایت شده است؟ آیا مدیرانی آمدهاند که کنترل بیشتری روی معلمان و دانشآموزان اعمال کنند. آیا قرار است فکر و نگاه خاصی بر آنها تحمیل شود؟ وقتی مدیران مدارس با چنین سرعتی عوض میشوند، تردیدهایی درباره رعایت روالهای قانونی پیش میآید. نوع بیان آقای وزیر هم رافع این ابهامات نیست بلکه آن را تشدید میکند.
ریشه این مسائل به نوع تلقی مدیران کشور از نظام آموزش و پرورش برمیگردد. در سالهای گذشته نوعی از تعلیم و تربیت اعمال میشد که چندین نسل حال حاضر، محصول همان جنس آموزش است. نظام حکمرانی برای آموزش و پرورش دو کارکرد اصلی قائل است؛ یکی اینکه ارزشهای رسمی و مطلوب را به دانشآموزان منتقل کند و دوم آنکه مهارت و توانایی آنها را در انجام امور ضروری و اساسی افزایش دهد. امروز به خوبی روشن است که نظام آموزش مبتنی بر محفوظات در آموزش مهارتهای ضروری زندگی ناتوان است. محصولات نظام آموزش، افرادی هستند که در بهترین وضعیت سواد خواندن و نوشتن دارند و برای تست زدن و مسابقه در کنکور مهارت یافتهاند. بسیاری از آنها از مهارتهای اولیه مثل نوشتن و یا خلاصه کردن یک کتاب و یا استدلال منطقی ناتوانند. با توجه به رشد تکنولوژی، عقبافتادگی نظام آموزش از تحولات اجتماعی بیشتر از قبل شده است. آموزش و پرورش ما حتی به این موضوعات فکر نمیکند که مثلا تحولات تکنولوژی نوعی آداب اجتماعی را اقتضاء میکند؛ مثلا استفاده از تلفن هوشمند و آدابش را یاد بگیرید. از این مثال ساده که خاموش کردن تلفن در سالن سینما یا آهسته حرف زدن یکی از این آداب است تا موارد بیشمار دیگری که در زندگی روزانه با آن مواجه هستیم. هر چقدر سرعت تحولات اجتماعی بیشتر شود، عقبافتادگی و ناکارآمدی نظام آموزش هم بیشتر خواهد شد.
باید در نظر داشت شخصی که در جغرافیای ایران زندگی میکند نیاز دارد که ایران و مقتضیات آن را بشناسد، با تاریخ و جغرافیا و تنوع فرهنگی آن آشنا شود. درباره میراث فرهنگی کشورش بداند، از معماری ایران آگاه شود، اتفاقات مهم تاریخ اجتماعی کشورش را بشناسد و نه لزوماً تاریخ سیاسی ایران را که مثلاً چه چیزی خوب یا بد بود، بلکه مسائلی را درک و فهم کند که در مواجهه با افرادی از جامعهای دیگر بتواند تعریفی از ایرانی بودن خودش ارائه بدهد. اما متاسفانه چنین نگاهی درآموزش و پرورش وجود ندارد و همه این موارد شکل و رنگ سیاسی پیدا کرده است. پس این قسمت از کارکرد آموزش و پرورش که افزایش توانایی و مهارت باشد، سالیان متمادی است که مورد نظر نیست و ظاهراً کسی هم نگران این قسمت نیست. همین که تغییر آموزش و پرورش به تغییر مدیران مدرسه تقلیل پیدا کرده است، به معنای آن است که مدیران ارشد نگاهشان به جایی دیگر خیره شده است.
اما کارکرد پرورش سیاسی بهشدت مورد تاکید است و از آموزش و پرورش انتظار دارند که فرزندان این مرز و بوم را بهگونهای تربیت کنند که به نظام ارزشهای رسمی عقیده و تعهد داشته باشند. این وظیفه هم به تدریج به تبلیغات – آن هم تبلیغاتی مستقیم و به نحو غیرخلاقانه و چهبسا بیزارکننده- تنزل یافته است. ببینید مدیران کشور وقتی از مشکلات کشور صحبت میکنند، چقدر روی این موضوع تاکید دارند که مشکل ما فرهنگی است. بنا بود که مشکلات فرهنگی را آموزش و پرورش و صداوسیما – که برای آن شأن آموزشی تعریف میکردند- حل کنند. اگر مشکل فرهنگی کماکان وجود دارد، معلوم میشود که این دستگاهها نتوانستهاند کارشان را انجام دهند.
مشکل اصلی در این نوع نگاه است که آموزش و پرورش را ابزاری برای تبلیغات سیاسی تعریف کردهاند. برای همین است که مدیران ارشد وزارتخانه به جای اینکه به مشکلات اصلی این دستگاه توجه کنند و نگران باشند که نتیجه عملکرد آن کیفیت لازم را ندارد، نگرانند که این تعداد مدیر را در اسرع وقت تغییر دهند. چرا؟ برای پاسخ این پرسش به تلقی از آموزش توجه کنید. وقتی آموزش به ابزار تبلیغات تبدیل میشود، احتمالا توزیع فرصتهای مدیریتی هم از این زاویه قابل تفسیر است. اگر این وزیر تا پایان عمر این دولت فرصت همراهی داشته باشد، میتوان کارنامه او را ارزیابی کرد و دید که چقدر در اهداف آموزشی موفق بوده است و تغییر این همه مدیر چقدر در این موفقیت اثر داشته است. اگر هم زودتر رفت، فرد جایگزین هنگام ارائه برنامه خود به مجلس، وضعیت نظام آموزش و نارساییهای آن را گزارش خواهد کرد. در این فاصله، این جامعه است که از نبود یک تفکر راهبردی متناسب در آموزش زیان خواهد دید، آن هم با تحول پرشتابی که در دنیا در جریان است.
یک مدیر مدرسه که توانایی و تجربه کافی داشته باشد میفهمد و میداند که کلاس درس از منظر کنترل و نظارت، محیطی بسته است و با تمام ابعاد در اختیار شخص معلم قرار دارد، درنتیجه مدیریت آموزشی به کلاس درس نفوذ ندارد. همین مسئله اعمال مدیریت، کار معلم را ازنظر اجرایی بسیار دشوار میکند. درعین حال به علت تنوع تخصصها نیز از منظر نوع نظارت و راهنمایی هم نمیتواند چندان مؤثر باشد. چون هیچ مدیری وجود ندارد که به همه رشتهها آگاه باشد. پس کلاس درس را باید تمام و کمال به خود معلم بسپارند. نتیجه اینکه مدیر در مدرسه بیش از اینکه حاکم و آمر باشد، هماهنگکننده و مشاور است. مدیر مدرسه باید محیط مطلوب و آماده برای کار را فراهم کند و این کار را در همکاری و همفکری با همه کارکنان مدرسه انجام بدهد. آیا مدیران جدیدی که به تعداد زیاد به مدارس تزریق شدهاند توانایی چنین کارهایی را دارند؟
لینک کوتاه:
https://www.iranianejahan.ir/Fa/News/1069770/