پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
خواندنی ها

شهید افغانستانی جنگ ۱۲ روزه

شهید افغانستانی جنگ ۱۲ روزه
ایرانیان جهان - فرهیختگان /متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست زینب مرزوقی| وقتی ماشین‌ها پشت چراغ قرمز میدان قدس تجریش ایستاده بودند، ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - فرهیختگان /متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
زینب مرزوقی| وقتی ماشین‌ها پشت چراغ قرمز میدان قدس تجریش ایستاده بودند، هیچکس نمی‌دانست سرنوشت سرنشینان تا پایان عدد‌های چراغ قرمز و سبز شدن چراغ چه خواهد شد. وقتی آفتاب نزده، صبح علی الطلوع حفیظ بوستانی سوار ماشینش می‌شد و به سمت محل کارش حرکت می‌کرد، قطعاً به ذهنش خطور نمی‌کرد که او یکی از چند تبعه شهید افغانستانی جنگ تحمیلی12 روزه اسرائیل علیه ایران خواهد شد. حفیظ بوستانی 45 ساله، سرایدار در یکی ساختمان‌های بالاشهر تهران و کارگر، دارای5 فرزند و ساکن محله خزانه از جمله اتباع مجازی بود که چند دهه در ایران می‌زیست و زندگی می‌گذراند و ایران را وطن خودش می‌دانست. ساعت15 روز یکشنبه 25 خرداد ماه درست وقتی که پشت چراغ قرمز میدان قدس تجریش بود، در انفجار میدان قدس، کنار ایرانیان حاضر در آنجا به دست اسرائیل به شهادت رسید.
مُردم اینجا، ماندنم اینجا
به لهجه دری می‌گوید: «شوهرم گفت: مُردم اینجا؛ ماندنم اینجا». تلفن را برمی‌دارم که با خانواده شهید حفیظ بوستانی تماس بگیرم. تلفن بوق می‌خورد. صدای زنی پشت تلفن می‌گوید: «الو» تا خودم را معرفی می‌کنم، آن طرف خط گوشی تلفن جابه‌جا می‌شود و پاسخ دادن به من محول می‌شود به زنی دیگر. صدایش جوان‌تر است. می‌گوید دختر شهید حفیظ بوستانی است. دوباره خودم را معرفی می‌کنم و با اشتیاق درخواست گفت‌وگوی حضوری در خانه‌شان را می‌پذیرد. قرارمان برای فردا سرظهر است. خانه‌شان جایی حوالی خزانه است. مدام از خودم می‌پرسیدم چطور صدای‌شان کنم؟ دوستی در میان راه تماس می‌گیرد و از من می‌خواهد تا وقتی به خانه‌شان برسم آن‌ها را «هم‌خاک» صدا کنم. «هم‌وطن نیستند اما هم‌درد هستند. شاید هم‌خاک، مناسب‌ترین واژه باشد. خاکی که میان منِ ایرانی و اتباع مشترک است و این روز‌ها همه ما ساکنان آن چه ایرانی و چه افغانستانی نگران و دلواپسش هستیم.»
دختر جوانی در باز می‌کند. فرزند ارشد شهید حفیظ بوستانی است. از چهره‌شان مشخص است که تاجیک‌ هستند. تمام 5 فرزند حفیظ بوستانی در ایران به دنیا آمده‌اند. فرزند ارشدش «سمیرا» نام دارد، 21 ساله است و می‌گوید او بود که پشت تلفن با من حرف‌زده است. جثه نسبتاً کوچکی دارد؛ اما سنش انگار بیشتر است. حفیظ بوستانی از پیش از ازدواجش، قانونی ساکن ایران بود و تقریباً می‌توان گفت که 30 سالی در ایران زندگی می‌کرد. برای مدت کوتاهی تقریباً چند ماه به افغانستان ‌می‌روند و بعد دوباره به ایران باز می‌گردند. 
سلیمه بخشنده، همسر شهید حفیظ بوستانی است. وقتی می‌پرسم در زمان جنگ تصمیم نداشتید که از ایران خارج شوید؟ می‌گوید: «حتی اگر کشته می‌شدیم هم در ایران می‌ماندیم. وقتی که بعضی از تهرانی‌ها از تهران خارج شدند، ما در تهران ماندیم. همسرم سرایدار یک ساختمان بود. دائم به ساختمان سر می‌زد و به گل و گیاه ساختمان و مردمی که مانده بودند رسیدگی می‌کرد. شب قبلش گفته بود که به خاطر جنگ سری به ساختمان بزند تا یک وقت اتفاقی برای در و پنجره ساختمان نیفتاده باشد. با اینکه از او خواسته بودیم که نرود اما رفت. تقریباً ساعت12 و نیم بچه‌ها با او تماس گرفتند. گفته بود که نماز می‌خواند و بازمی‌گردد. در مسیر بازگشت بود که میدان قدس تجریش مورد حمله قرار گرفت.»
سمیرا بوستانی فرزند ارشد شهید افغانستانی کشته شده نیز می‌گوید که چندباری با پدرش تماس گرفته بود. درنهایت فرد دیگری تلفن را جواب داده و گفته بود که حراست بیمارستان است و پدرشان کمی آسیب دیده. از آن‌ها خواسته بود که به بیمارستان شهدای تجریش مراجعه کنند. با مترو خودشان را به تجریش رسانده بودند. ایستگاه متروی تجریش غرق در آب بود. در همان حوالی سمیرا ماشین پدرش را می‌بیند که مچاله شده و به شدت آسیب دیده بود. به بیمارستان که مراجعه می‌کنند، یکی از اعضای خانواده را برای شناسایی پیکر می‌برند و خبر شهادت حفیظ بوستانی را به خانواده‌اش اعلام می‌کنند. 
با توجه به تصمیمات اتخاذ شده برای خروج اتباع غیرمجاز، اتباع مجاز هم این روز‌ها دچار مشکل شده‌اند. دختر سوم حفیظ بوستانی که در پایه هشتم متوسطه اول درس می‌خواند، پس از شهادت پدرش نتوانسته بود برای امتحان دو درس حضور پیدا کند و دو درسش را تجدید شده است. وقتی سرکلاس جبرانی آن دروس در مدرسه حاضر شده بود، مسئولان مدرسه او را از کلاس اخراج کرده‌اند و گفته بودند که هنوز دستورالعمل و بخشنامه جدیدی برای حضور اتباع در کلاس‌های جبرانی و امتحانات شهریور ماه ارسال نشده است.
هنوز دستورالعملی برای اعلام شهادت اتباع نیامده است
آن‌طور که خانواده شهید حفیظ بوستانی می‌گویند، هنوز گواهی شهادت پدرشان را بنیاد شهید نداده است. در تمام این 40 و چند روز، سمیرا بوستانی و مادرش برای پیگیری گواهی شهادت حفیظ بوستانی هر روز در ادارات مختلف حاضر می‌شوند؛ اما تا الان به نتیجه‌ای نرسیده‌اند. سمیرا بوستانی می‌گوید: «هنوز گواهی شهادت پدرم را به ما نداده‌اند. فقط یک گواهی فوت دادند. به ما می‌گویند هنوز بخشنامه‌ای برای شهادت اتباع به ما ارسال نشده است. بار‌ها به گلزار شهدا هم مراجعه کردم و گفته‌ام که پدرم همینجا به شهادت رسیده و همینجا در قطعه شهدا هم دفن است. به من می‌گویند همین که پدرت را در قطعه42 خاک کردیم برو خدایت را شکر کن.»
داغ دل همسر شهید تازه می‌شود و با بغض گله می‌کند: «از بنیاد شهید به خانه ما سرزدند و وضعیت زندگی‌مان را برای‌شان تشریح کردیم. به من گفتند یک مدت صبرکن، رسیدگی می‌کنیم. یک مدت صبر کردم و حالا 40 روز شده است. نمی‌‌توانم که به فرزند شیرخوارم بگویم فعلاً صبرکن و شیرخشک نخور. گفتیم کودک شیرخوار داریم. گفتند صبرکن رسیدگی می‌کنیم. داروخانه با کد اتباع هم به من شیر نمی‌فروشد و می‌گوید به کشورت برگرد. هرکجا می‌روم می‌گویند چرا به کشورت بازنمی‌گردی؟ سرخاک همسرم هم که می‌روم، در قطعه 42 باز هم به من می‌گویند که چرا شهیدت را نبردی کشورت؟»
سمیرا بوستانی می‌گوید از پیش از جنگ و موج خروج اتباع، با اینکه اتباع قانونی هستند؛ اما مثل سایر اتباع مشکلات داشتند. ساده‌ترینشان سیم‌کارت و مدرسه بود. در ایام جنگ سیم‌کارت‌های‌شان یک طرفه شده بود. سمیرا می‌گوید: «شرایط برای اتباع قانونی بسیار سخت شده است. از یک‌سو فشار‌های طالبان و از یک سو نگاه ایرانی‌ها به ماست. همین که سر صف نانوایی 5 نانی که می‌گیریم، می‌شود 6 یا 7 نان همه به ما بد نگاه می‌کنند. در مدرسه هر سال قوانین و دستورالعمل‌های جدیدی برای ما اجرایی می‌شود. شرایط ما که چند دهه در ایران زندگی کرده‌ایم با اتباعی که تازه وارد ایران شده‌اند، هیچ تفاوتی با هم ندارد.»
همسر شهید حفیظ بوستانی می‌گوید: « اگر سالی یک‌بار جانمان را بگیرند و بعد جانمان را پس بدهند، دیگر جانی برای زندگی کردن داریم؟ ما هم مخالف حضور اتباع غیرقانونی هستم و می‌گویم اگر کار غیرمجاز انجام دهند باید مجازات شوند. حتی اگر فرزندم باشد باز هم باید مجازات شود.»
نمی‌شود فقط در خوبی‌های ایران شریک شویم
در گفت‌وگو‌هایی که سلیمه بخشنده، همسر شهید حفیظ بوستانی با من داشت تمام نگرانی‌اش اخراج از ایران بود. «اگر از ایران اخراج شویم، بچه خردسالم بزرگ شود و سراغ خاک پدرش را بگیرد من چه پاسخی باید بدهم؟ باید بگویم پدرش کجا کشته شد؟ ما تعلقمان به ایران بیشتر است. ایران را دوست داشتیم که ماندیم. وقتی مرز‌ها باز بود، همینجا ماندیم. شوهرم گفت: مُردم اینجا، ماندنم هم اینجا. نمی‌شود که فقط در خوبی‌های ایران شریک شویم و بدی‌هایش را نخواهیم. ما هم مثل تمام ایرانی‌ها در کنارشان همینجا می‌مانیم و در کنارشان همینجا خاک می‌شویم. فرقی نمی‌کند. اگر ایرانی‌ها شهید دادند، ما هم شهید دادیم. شهید ایرانی‌ها، شهید من نیز است. من می‌فهمم که شما چقدر داغ دیدید. مثل من هزار خانواده داغ‌دار دیگر هم هست. مثل بچه من چندین بچه دیگر هم بی‌پدر شده است. اما این معنی را نمی‌دهد که من باید از ایران خشم داشته باشم، ایران را دوست دارم. وقتی مو‌های سرم اینجا سفید شده، دیگر چه زندگی در افغانستان دارم؟ وقتی مزار شوهرم اینجاست، من در افغانستان چه پناهی دارم که بروم؟ من منتظر هستم ایران جواب آن‌هایی که شوهرم را کشته‌اند بدهد و در کنارشان برای این شهادت می‌جنگم. من هم خانواده شهیدم و می‌خواهم جواب خون شهیدم را بگیرم. مگر همسرم چه گناهی کرده بود؟»
در روز‌های جنگ تحمیلی12 روزه با توجه به شرایط تازه امنیتی، تصمیم برآن شد تا روند خروج اتباع غیرمجاز تسریع شود. بدیهی است که چنین تصمیمی برای ساماندهی وضعیت اتباع حاضر در کشور، تصمیمی سنجیده شده و چه بسا تحسین شده است. دهه‌هاست که اتباع افغانستانی در کنار ما ایرانی‌ها و پا به پای ما در این کشور با تمام پستی و بلندی‌هایش زندگی می‌کنند. حضور اتباع افغانستانی در کشورمان به قدری امری حل شده و حتی پذیرفته شده در جامعه بود که حیات برخی مشاغل به حضور اتباع افغانستانی در کشور بستگی داشت. پس از روی کار آمدن دوباره طالبان، شاهد موج‌های متعددی از ورود اتباع افغانستانی بودیم. بیشتر شدن تعداد اتباع غیرمجاز در سطح کلانشهر‌ها و شهر‌های مختلف و عدم شفافیت در تعداد اتباع حاضر در کشور موجب نارضایتی برخی از هموطنان شده بود و برخی دیگر اما این نارضایتی را به نفع خود مصادره کرده و پروژه مهاجرستیزی را کلید زدند و با منطق غلط، هیچ تفکیکی میان اتباع قانونی و اتباع غیرقانونی قائل نبودند. براساس اطلاع «فرهیختگان» تا به این لحظه اتباع افغانستانی 5 شهید و تعدادی مجروح در جنگ تحمیلی12 روزه داشتند. اگرچه حضور اتباع غیرقانونی تهدیدی برای امنیت کشور محسوب می‌شد؛ اما اتباع قانونی در 12 روز جنگ تحمیلی مانند ایرانی‌ها شهید داشتند و موشک‌های اسرائیلی در زمان هدف قرار دادن سرزمینمان از هیچکس ملیتش را نپرسیدند.
بازار


نظرات شما