ایرانیان جهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
در شرایط کنونی ایران و در معادلات پیچیده جهان، بازگشت و حضور مقامرهبری ارزش افزودهای جدی برای قدرت ملی و انسجام ملی خواهد بود. چراکه در این معادله پیچیده با نیروهای متعارض داخلی و پروژههای گسترده بیرونی، حضور نهاد و جایگاهی که بتواند تصمیم آخر را بگیرد و با حمایت او مواجهه با بیرون (چه جنگ و چه مذاکره) صورت گیرد؛ ضرورتی عینی و بدیهی است. نقش و مسئولیت فرماندهی کلقوا همین است. فرماندهی ایرانیان برای بقا و ثبات و امنیت ایران...
محمدجواد روح| شامگاه شنبه 14تیرماه 1404، حسینیه امامخمینی بیت رهبری، شاهد اتفاقی تکراری بود. آیتالله خامنهای از در مخصوص وارد شدند و در میان سلام و صلوات حاضران بر جایگاه خود نشستند. در 36 سال گذشته، بارها و بارها این اتفاق رخ داده بود. اما اینبار، ورود ایشان بازتابی جهانی یافت و بهسرعت به خبر اول رسانههای معتبر بینالمللی تبدیل شد. علت روشن بود و بینیاز از تحلیل.
غیبت 22روزه رهبر ایران در مجامع عمومی که از آغاز جنگ 12روزه در 23خردادماه تا شامگاه 14تیرماه به طول انجامیده بود، با ورود ناگهانی ایشان به حسینیه پایان گرفت. چنین بود که اتفاق تکراری به رخدادی تاریخی ارتقا یافت؛ رخدادی که همزمانی آن با شب عاشورا و در ادامه با روضهای با مضمون ایران و میهندوستی، احساسات ملی-مذهبی مخاطب را نیز برمیانگیخت و به آن، وجهی نمادین و معنایی وزین میبخشید اما این رخداد، در صورتی میتواند از رخدادی موقت به رخدادی موثر و تعیینکننده برای ایران و ایرانیان ارتقاء یابد که آن را در میانه مجموعه تحولات درونی و بیرونی که ایران امروز را زیر سایه خود برده است و میتواند فردای آن را رقم زند، تحلیل شود و فراخور آن، مجموعه تصمیمات و اقدامات کلیدی صورت گیرد.
در این صورت است که رخداد شب عاشورا میتواند روزها و شبهای ایران را رقم زند و تاریخ را ورق زند؛ همچنان که عاشورا در تاریخ اسلام و ایران، چنان کرده است. این رخداد را در سه سطح خُرد (مقطعی)، میانه (سیاست ملی) و کلان (سیاست فراملی) میتوان تحلیل کرد:
سطح تحلیل نخست: خُرد (مقطعی)
بازگشت مقامرهبری به مجامع عمومی، پس از غیبت 22روزه، پیامها و پیامدهایی فوری و مقطعی برای مخاطبان داخلی و خارجی به همراه داشت. ایرانیان – چه آنان که خود را هسته سخت وفاداران نظام میخوانند، چه منتقدان و مخالفان میهندوست و چه اقشار خاکستری و اصطلاحاً غیرسیاسی- همگی و با وجود تمایزات و مرزبندیهای سیاسی-هویتی، در انتظار این بازگشت بودند؛ بازگشتی که در شرایط توقف جنگ، نشانهای از بازگشت نسبی به شرایط عادی تلقی میشود و پیامی از امنیت و ثبات و خروج از شرایط جنگی را به جامعه منتقل میکند. البته، ایرانیان از طیفهای مختلف چه در روزهای جنگ و چه پس از آن، به میدان آمدند و هرکس بنا به میزان توان و مسئولیت خود، در جهت دفاع از میهن و تمامیتارضی و هویت ملی و تاریخی آن، ایفای نقش کرد.
حتی در میان ایرانیان مقیم خارج از کشور نیز (جز اقلیتی که کسب قدرت ازکفداده را به هر قیمت میطلبند)، این رویکرد و گرایش غالب و پررنگ بود. بااینحال، توقف جنگ از بامداد سوم تیرماه تا امروز، هنوز نتوانسته بود احساس ثبات و امنیت را به جامعه بازگرداند. یک هفته تمام قرمز بورس تهران نشانه آشکاری از این وضعیت بود. یا واکنشها و نگرانیهایی که در قبال هر خبر شبهجنگی (از صدای آزمایش پدافندها تا انفجارها و حوادث عادی) در فضای مجازی و گفتوگوهای روزمره بازتاب مییافت و نشان از آن داشت که توقف جنگ در نگاه بخش بزرگی از جامعه، امری موقت است و هر آن، امکان حملهای دیگر و بازگشت به جنگ تمامعیار وجود دارد؛ بهویژه که اغلب کارشناسان و تحلیلگران نیز، آتشبس کنونی را (اگر بتوان نام آتشبس بر آن نهاد)، شکننده و موقت و تنفسی کوتاه از سوی متجاوزان ارزیابی میکنند. سخنی که حتی بر زبان یک کارشناس باسابقه روابط بینالملل در برنامه زنده تلویزیونی هم رفت؛ تا آنجا که حمله مجدد اسرائیل را طی یک هفته پیشبینی کرد و نگرانیها را دامن زد. بنابراین، روشن است که صرف پایان جنگ، احساس ثبات و امنیت را در جامعه ایران (چه در سطح نخبگان و چه شهروندان) شکل نداده بود و البته، هر کارشناس مسائل امنیتی میداند که «احساس ثبات و امنیت» از خود ثبات و امنیت نیز مهمتر و موثرتر است و تا زمانی که در ذهن و ضمیر جامعه و نخبگان این احساس شکل نگیرد، بودن و نبودن ثبات و امنیت یکسان است.
میتوان گفت بازگشت رهبری به مجامع عمومی، در سطح خرد (مقطعی)، این احساس ثبات و امنیت را در جامعه شکل میدهد و تقویت میکند و بستر بازگشت به زندگی عادی و کاهش ریسک فعالیتهای جاری را فراهم میآورد. از سوی دیگر، این بازگشت پیامی روشن برای جهانیان نیز، با خود دارد. پیامی از بقا و ثبات نظام سیاسی ایران، بهرغم ضربات سنگین و خسارات بسیاری که متحمل شد و برای نخستینبار در تاریخ خود با حملات دو قدرت هستهای منطقهای و جهانی روبهرو شد. بازگشت رهبری، خطابهای عملی برای مخاطب جهانی است که نهفقط ایران، بلکه نظام سیاسی آن نیز پابرجاست و اگر قرار است مسئله ایران حل شود، همچنان راهی جز تعیین تکلیف با همین نظام سیاسی ندارند. حال، اینکه بخواهند این تعیینتکلیف را با کدام روش و ابزار صورت دهند، مسئله ثانوی است.
سطح تحلیل دوم: میانه (سیاست ملی)
اما شاید اصلیترین پرسش و ابهام در شرایط کنونی، آن باشد که این بازگشت با چه رویکردها و پیامدهایی در روند اداره کشور و تصمیمگیری برای خروج از بحران حیاتی و وجودی کنونی همراه خواهد شد؟ برای جامعه ایران که سالهاست در «شرایط حساس کنونی» به سر برده است و این عبارت از فرط تکرار، معنای خود را از دست داده است و حنایی بیرنگ را میماند؛ سخن گفتن از «شرایط حساس کنونی» دشوار است. اما بااینحال، بعید به نظر میرسد کسی در اهمیت لحظه کنونی و فوریت و ضرورت اتخاذ تصمیمات کلیدی دچار شک و شبهه باشد.
بسیاری از موضوعاتی که طی بیش از ربع قرن (دستکم پس از 11سپتامبر 2001 و در پی آن، شکلگیری پرونده هستهای ایران) بهعنوان تهدید و جنگ لفظی و گزینههای روی میز و... از سوی مقامات تهران و واشنگتن طرح میشد و تلآویو بر تنور آن میدمید، امروز به بخشی از تجربه زیسته و خاطره جمعی دو طرف تبدیل شده است. اسرائیل و در پی آن، آمریکا با حملات خرداد و تیرماه 1404 خود به ایران، از خط قرمزی گذشتند و تابویی را شکستند که در تندترین لحظات مواجهه دو طرف، سابقه نداشت. حتی اقداماتی چون عملیات «پنجه عقاب» در دولت جیمی کارتر برای آزادسازی گروگانهای آمریکایی در اردیبهشتماه 1359، شلیک به هواپیمای مسافربری ایران در تیرماه 1367 و حتی ترور سردار قاسم سلیمانی و پاسخ ایران به آن در دیماه 1398 بهعنوان جنگ تمامعیار میان ایران و آمریکا شناخته نشد؛ همچنان که ترورهای موردی فرماندهان و دانشمندان ایرانی که به اسرائیل نسبت داده میشود، قابلمقایسه با جنگ 12روزه نبود. در واقع، همه آن رخدادها اقداماتی مشخص با اهدافی مشخص و البته موقت بود که در روابط تنشآلود ایران با آمریکا و اسرائیل، گاه همچون رسیدن زودپز به نقطه جوش، رخ مینمود و با برداشتن در زودپز، فرو میخفت.
اما رخداد اخیر، نه امری موقت که نشانهای آشکار از پروژهای کلان را با خود داشت که به نظر میرسد نهفقط نظام سیاسی که کلیت ایران را بهمثابه مسئلهای میبیند که باید حل شود. تفاوت سطح رخداد اخیر با رخدادهای پیشین بود که جنگ 12روزه را از مسئله اختلافی نظام سیاسی موجود با قدرتهای بیرونی، به مسئلهای ملی ارتقاء داد و تقریباً همه نیروهای سیاسی-اجتماعی را به واکنش در قبال آن واداشت. بسیاری از نیروهایی که از منظری ملی به حمله بیرونی واکنش نشان دادند، سالهاست در مقام مخالف (اپوزیسیون) نظم سیاسی موجود تعریف میشوند و برخی از آنان، همچون عبدالکریم سروش و محسن کدیور صریحترین نوشتارها و گفتارها را خطاب به عالیترین مقامهای نظام در کارنامه خویش دارند و برخی از آنان همچون سیدمصطفی تاجزاده هنوز در حال طی دوران محکومیت خود برای آن انتقادات هستند و یا چون زهرا رهنورد در حصر به سر میبرند و یا همچون مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی پس از ایفای مهمترین مسئولیتها به حاشیه رانده شدند.
فراتر از اینها، چهرههایی چون فرخ نگهدار و شهرام همایون و علی افشاری و علیرضا رجایی و حسن یوسفیاشکوری و پرستو فروهر و همایون کاتوزیان و علی میرسپاسی و... در تلقی این جنگ بهمثابه رخدادی ملی-میهنی تردید نکردند و فارغ از گرایشهای سیاسی و هویت تاریخی و مرزبندی فکری خود با نظام مسلط، به دفاع از ایران و موجودیت آن پرداختند و پرده توجیهسازان همسو با بیگانه را برانداختند. همین مواجهه قریببهاتفاق نیروهای سیاسی-فکری جامعه ایران با جنگ 12روزه بود که گرچه بیچشمداشت و از منظر مسئولیت ملی-تاریخی صورت گرفت؛ اما درعینحال، انتظاری طبیعی را شکل داد که این نبرد ملی و این تجربه ملی، تغییراتی را در روند سیاست حاکم شکل دهد و آن را از دایره قدرت اقلیت مدعی و طلبکار خارج سازد و به «سیاستی ملی» ارتقاء دهد.
نامه اخیر خانه احزاب به رئیسجمهور و درخواست از او برای طرح پیشنهاد عفو عمومی و آزادی زندانیان سیاسی که در ادامه طرح چنین مطالباتی در روزهای اخیر از سوی احزاب و شخصیتهای سیاسی مطرح شد، نمونهای از این مطالبه «سیاست ملی» است. همانطور که در نامه خانه احزاب به رئیسجمهور بیان شده، مخاطب اصلی و نهایی این مطالبه مقامرهبری است که از چنین اختیاراتی برخوردارند. همانگونه که در جریان اعتراضات 1401 و در میان فضاسازیهای اقلیت تندرو برای اعدام و احکام سنگین برای بازداشتشدگان، با درخواست رئیس قوهقضائیه و پیگیری دبیر شورایعالی امنیت ملی، بسیاری مشمول عفو شناخته شدند و همین، باعث شد تا آن بحران چندماهه به زخمی ناسور تبدیل نشود و امکان التیام تدریجی آن فراهم بماند. (درست برخلاف تجربه 1388 که اعتراضی انتخاباتی، با عناوینی چون «بغی» و «فتنه» به تعارض با نظام سیاسی ارتقاء یافت و باعث شد تا شکافی عمیق میان نظم حاکم و بخش بزرگی از نخبگان و بدنه اجتماعی حامی آن شکل گیرد و آثار زخمی عمیق در عالیترین سطح نیروهای درون نظام همچنان هویدا باشد).
البته، نشانههای کموبیش آشکاری از تغییر سیاست حاکم از رویکرد خالصسازانه (که انتخابات 1400 و تشکیل دولت سیزدهم نماد بارز آن بود) به رویکردی گشادهدستانهتر در سالهای اخیر ظهور و بروز یافته است که برخی تحلیلگران و سیاستمداران آن را متکی بر تصمیم و اراده مقامرهبری و نیز بخش موثری از هسته سخت قدرت (از جمله در قوهقضائیه و طیفی در سپاه) ارزیابی میکنند. نقطه آغاز این تغییر سیاست نیز در همان مواجهه با اعتراضات 1401 و خودداری از برخورد گسترده و خشونت حداکثری با مخالفان دیده میشود. از منظر طیفی از نیروهای سیاسی منتقد و اصلاحطلب، نشانههای این تغییر در انتخابات مجلس دوازدهم نیز دیده شد. تاییدصلاحیت بخشی از ردصلاحیتشدگان (از جمله مسعود پزشکیان و علی مطهری) از سوی شورای نگهبان و در ادامه شکلگیری تقابل در فضای انتخابات تهران میان طیف ریشهدار و باسابقهتر جناح راست با نیروهای نوپدید نزدیک به دولت سیزدهم (که غلامعلی حدادعادل از آن، با تعبیر رودررویی «چنارها و پاجوشها» یاد کرد) نشانههای کمرنگ این تغییر سیاست بود.
بااینحال، اکثریت نیروهای اصلاحطلب و میانهرو و قریببهاتفاق رایدهندگان در انتخابات مجلس دوازدهم این تغییر را حس نکردند و یا جدی نگرفتند و یا موثر ندانستند. به نشانهای جدیتر نیاز بود. حادثه سقوط بالگرد حامل رئیس دولت سیزدهم و در ادامه، ترکیب نامزدهای تاییدصلاحیتشده انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم نشانه پررنگتری بود که عموم نیروهای سیاسی و تقریباً نیمی از رایدهندگان آن را جدی گرفتند و درست یک سال قبل در 15تیرماه 1403 با اکثریتی هرچند شکننده، به انتخاب نماد و نماینده این تغییر یعنی مسعود پزشکیان برخاستند. به بیانی کنایهآلود، اگر انتخاب محمود احمدینژاد در سومتیرماه 1384 نقطه آغاز آتش جنگ داخلی بود که بهرغم همه تلاشها و از سر گذراندن دوران هشتساله دولت اعتدال، عملاً این آتش فرو نخفت و حتی سطح منازعه در سالهای آخر دولت روحانی ارتقاء یافت؛ 15تیرماه 1403، گویی روز اعلام «آتشبس داخلی» بود (عبارتی که محمدرضا عارف نیز در روزهای اخیر آن را بهدرستی بیان کرد و بدینترتیب، از جایگاه معاون اول رئیسجمهور درباره نیاز به «سیاست ملی» سخن گفت.
همچنان که خود پزشکیان، این نیاز را با عبارت «بیدار شویم» در عالیترین سطح منتخب نظام سیاسی پژواک داد). حال که بر سبیل اتفاق، 20سال پس از «آتشافروزی داخلی» سومتیرماه 1384 در بامداد سومتیرماه 1404، «آتشبس خارجی» شکل گرفته است؛ انتظار میرود با بازگشت مقامرهبری به مجامع عمومی که با سالروز انتخابات 15تیرماه 1403 همزمان شد، شاهد تقویت و تثبیت روند شکلگرفته «آتشبس داخلی» در یک سال اخیر و ارتقای آن به «سیاست ملی» باشیم. کنترل و به حاشیه راندن جریانهای تندرو که مدعی وفاداری به نظام سیاسی هستند و بارها و بارها طلبکاری خود را ابراز و اعلام کردهاند، ضرورت شکلگیری چنین سیاستی است.
تندروهایی که با «خالصسازی در داخل» و «تنشزایی در خارج»، عملاً برای کشور و حتی نظام سیاسی «بنبستسازی» کردهاند. طیفی که طی دو دهه گذشته روزبهروز قدرتمندتر شدهاند و با حذف و به حاشیه راندن نیروهای ریشهدار و ملی و حتی بزرگان نظام، کشور را از سوم تیرماه 1384 به نقطه سوم تیرماه 1404 رساندند. اگر نگاهی ملی حاکم باشد، شائبه نفوذ را در این جریان باید پررنگ دید و هرچه سریعتر، دسترسیها و امکانات آنان را برچید. پیشبرد این سیاست، از سطح رئیسجمهور و سران قوا بالاتر است و به همین جهت است که مخاطب انتظارات و مطالبات طیف متنوعی از نیروهای سیاسی در این زمینه، عالیترین مقام نظام سیاسی است.
سطح تحلیل سوم: کلان (سیاست فراملی)
اما بازگشت قطعی ثبات و امنیت به ایران، صرفاً با حل چالشهای درونی و حتی شکل دادن انسجام داخلی مبتنی بر رویکردهای ملی و دموکراتیک محقق نمیشود. اگر نظام سیاسی در جریان این جنگ 12روزه فرصت یافت تا قدر ملت و قریببهاتفاق نیروهای سیاسی-فکری را بشناسد و برای بقای خود و فراتر از آن ایران، در جهت «سیاست ملی» گام بردارد؛ در مقابل، برای بخش مهمی از جامعه و مخالفان و ناراضیان سیاسی نیز، جنگ 12روزه فرصتی شکل داد که در آن، واقعیات مناسبات بینالملل و جدیت بیگانگان در ستیز با ایران (فراتر از نظام سیاسی حاکم بر آن) را دریابند و حتی به دفاع از برخی رویکردهای نظامی-امنیتی برخیزند.
البته، پیش از این هم در اپوزیسیون قانونی چهرههایی چون شادروان ابراهیم یزدی بودند که از سالها قبل (و بهویژه پس از حوادث 11سپتامبر) از جدی بودن پروژه آمریکا برای «خاورمیانه جدید» و نقش کلیدی تندروهای اسرائیل در پیشبرد آن و نیز نقش موثر جریانات نفوذ داخلی سخن میگفتند که متاسفانه نهفقط از سوی نظام سیاسی جدی گرفته نشد، بلکه شخصیتهایی ملی و با سابقه روشن در انقلاب همچون ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی و حبیبالله پیمان با عناوینی چون «براندازی خاموش» با برخورد و بازداشتهای طولانی مواجه شدند.
امروز که نزدیک به هشت سال از درگذشت دکتر یزدی میگذرد، روشن شده است براندازان واقعی کداماند و دلسوزان اصیل ملک و میهن و مخالفان منصف نظام سیاسی کدام. پس از حملات هفتماکتبر 2023 نیز، چهرههایی چون عبدالله شهبازی و احمد زیدآبادی بودند که ابعادی پنهان و پروژهای گسترده در پس آن رخداد میدیدند و پیشبینیهایی کردند که گرچه برخلاف روایت رسمی و حتی نظرات عموم کارشناسان روابط بینالملل بود؛ اما تا حد زیادی همان رخ داد که آنان گمان میکردند.
بااینحال، حمله 23خردادماه اسرائیل به ایران و در ادامه آن، سخن گفتن رسانههای اسرائیلی (از جمله جروازلم پست) در توجیه ضرورت تجزیه ایران، تقریباً همه نیروها و جریانات سیاسی و تحلیلگران را به بازاندیشی درباره ابعاد پروژهای که برای ایران در قالب «خاورمیانه جدید» طراحی شده، واداشته است. فراتر از آن، حتی اگر کسانی باشند که تجزیه ایران را در قالب طرحی کلان و فراتر از تاثیرگذاری ایران و ایرانیان بر آن ببینند؛ نگرانی از پیامدهای ضدامنیتی این روند، پابرجا و جدی میبینند و تداوم وضع موجود (بهرغم همه نارضایتیها و انتقادها) را بر آینده نامعلوم ترجیح میدهند.
متاسفانه باید گفت که در این مسیر، کلیت ایران و نظام سیاسی آن نیروی موثر اصلی نیست و بهنوعی، بخش مهمی از این پروژه برای حل مسئله ایران (بهطور عام) و نظام حاکم (بهطور خاص) تعریف شده است. از سویی، نظام سیاسی بسیاری از ابزارهای تاثیرگذار خود را که حتی تا یک سال قبل در اختیار داشت، اینک ندارد. چه برسد به موقعیتهایی که در دولت اول ترامپ و بهویژه دولت جو بایدن وجود داشت که با خودداری از مذاکرات جدی و دلخوش کردن به تحلیلهای مشکوک و ذهنیتگرایانهای از قبیل «زمستان سخت اروپا» و نیز متهم شدن به همراهی با روسیه در جنگ اوکراین، از دست رفت.
حال به شرایطی رسیدهایم که سیاست خارجی ایران بهرغم همه تلاشها در ماههای اخیر، در شرایط بنبست قرار گرفته است و هر روز با بازیهای لفظی ترامپ و بازیهای ضدامنیتی نتانیاهو، ناچار از رویکردهای واکنشی و انفعالی است. تغییر چنین روندی، فقط با یک تصمیم بزرگ ممکن است؛ آنهم شاید. طیف تندروی داخلی، این تصمیم بزرگ را با اقداماتی چون خروج از NPT، بستن تنگه هرمز، پایان دادن به مسیر مذاکرات و بعضاً رفتن به سمت تولید بمب اتم تعریف میکنند. در مقابل، طیفهای میانهروتر گرچه با امیدی کمتر از قبل، این تصمیم بزرگ را همچنان در تقویت اقدامات دیپلماتیک، مذاکرات جدی و جامع با آمریکا و تلاش برای رسیدن به الگویی عملیاتی درباره غنیسازی میبینند. این جریان، گفتارهای ترامپ و حتی ادعاهای نتانیاهو مبنی بر نابودی تاسیسات هستهای ایران و طولانی شدن دوره دستیابی به بمب را اتفاقاً، فرصتی برای بلاموضوع ساختن بهانههای قدیمی آمریکا و اسرائیل میدانند.
عباس عراقچی، وزیر امورخارجه نیز از آتشبس اخیر بهعنوان «فرصتی برای دیپلماسی» یاد کرد. این سخن زمانی قابلتاملتر میشود که به خاطر آوریم سردار ابراهیم جباری، مشاور فرمانده سپاه، در گفتوگویی تلویزیونی و در واکنش به انتقادهایی که جریان تندرو داخلی طی یک سال گذشته به دولت پزشکیان و وزیر امورخارجه بابت مذاکرات با آمریکا و حتی از فرماندهان نظامی بابت تاخیر در اجرای عملیات «وعده صادق3» علیه اسرائیل صورت دادند، بهصراحت گفت: «آن کسی که علیرغم مطالبه فرماندهان، مانع انجام وعدهصادق3 شد، رهبر عزیز بودند و آن کسی که تصمیم به مذاکره غیرمستقیم گرفت؛ خود شخص رهبر انقلاب بودند».
از این منظر است که بازگشت رهبری به مجامع عمومی، در سطح کلان (فراملی) نیز واجد اهمیت است. رهبری در مقام فرمانده کلقوا طبق قانون اساسی تصمیمگیرنده نهایی درباره جنگ و صلح است. ایران هر گزینهای را که پیش بگیرد، نهایتاً نیازمند فرماندهی واحد است. فرماندهی که چه دولت، چه دیپلماتها، چه نظامیان و چه عموم مردم و نیروهای سیاسی-اجتماعی آن را به رسمیت بشناسند؛ حتی اگر با تصمیم آن مخالف باشند.
چنین است که در شرایط کنونی ایران و در معادلات پیچیده جهان، بازگشت و حضور مقامرهبری ارزش افزودهای جدی برای قدرت ملی و انسجام ملی خواهد بود. چراکه در این معادله پیچیده با نیروهای متعارض داخلی و پروژههای گسترده بیرونی، حضور نهاد و جایگاهی که بتواند تصمیم آخر را بگیرد و با حمایت او مواجهه با بیرون (چه جنگ و چه مذاکره) صورت گیرد؛ ضرورتی عینی و بدیهی است. نقش و مسئولیت فرماندهی کلقوا همین است. فرماندهی ایرانیان برای بقا و ثبات و امنیت ایران...
بازار ![]()